هیس!!!!!!!!!!!!!!!!
بسمالله الرحمن الرحیم
تا بحال چقدر آمدهاید کاری کنید و نشده؛ کلی مشورت گرفتهاید و به بنبست خوردید. اصلاً میخواستید یک مرکز فرهنگی بزنید، امابا کلی همفکری، نتیجه نگرفتید.
بعد هم احتمالاً کلی فحش و بد وبیراه، نثار شانس و اقبال و روزگار کردهاید که من بداقبالم و...اصلاً شانس در این خانه را نمیزند. کلاً روزگار با ما سر لج است و از این گونه مثلها که مثل نقل و نبات از دهان مبارک، خارج شدهاست.
به نظرتان اشکال کار کجاست؟
این بعد فردی قضیه بود؛ اجتماعی و کلانش هم همین است. زیاد دیدهایم، شنیدهایم، خواندهایم که فلان پروژه کلید خورد، کلنگ فلان جا زمین زدهشد، این مجموعه دستورات و آئیننامهها بعد از تصویب، ابلاغ میشود و کلی مشکل و گرفتاری حل میشود.
اما بعد از مدتی، سر خط خبر را که دنبال میکنیم و منتظریم خبر رونمایی پروژه، افتتاح ساختمان یا عملیاتی شدن دستورات و آئیننامهها و گزارش آن را ببینیم و بخوانیم، هیچ خبری نیست، حتی در حد نیمخط، دیگر فقط باید یک خبرنگار سمج بیفتد دنبالش تا بفهمد مشکل، گیر، دستانداز کار کجاست. واقعاً مشکل فقط روال اداری و کار نکردن مدیران است یا مسئله دیگری هم هست.
دست به هر کاری که می زدم، نمیشد. هر کاری را که قبلش با کلی آدم کاربلد، دانا و بزرگتر مشورت می کردم، میخورد به بنبست. هر وقت کلاسی برایم جالب بود و با دوستانم درمیان میگذاشتم که با هم برویم، نکنسل میشد. راهنداشت، دیگر خودم هم نمیتوانستم بروم، چه رسد به اینکه دوتایی برویم یا حتی چندتایی.
مشکلی بود که حل نمیشد، هر چه میگشتم، کمتر مییافتم تا رسیدم به این حدیث از رسول مهربانیها؛ اگر خواستید کاری انجام بدهید، مخفیاش کنید، چون برای هر نعمتی، حسودی هم هست!۱ چراغ روشن شد، پس مشکلش این بود. اینکه به تعبیر خودمانی، خواستی کاری انجام بدهی، چراغ خاموش حرکت کن! و این از آن روز شد آویزه گوشم.
البته کارهایم یک گیر دیگر هم داشت، چراغ خاموش هم که حرکت میکردم، باز گیر میکرد، نمیشد، پیش نمیرفت. این دست انداز را هم یک بار حاجآقا پناهیان، برایم حل کرد؛ واقعاً کدام سخنرانی و چه سالی بود را یادم نیست. قریب به مضمون حرف این بود: «دیدهاید هی میخواین کار خوب انجام بدین، گیر میکنه و نمی کشه، جوابش اینه که شیطون تو کار خیر میاد دخالت میکنه تا نشه، پس اگه کارتون گیر نکرد، به نیتتون شک کنید.»
آخیش! اینم حل شد...
اما یک مسئله هنوز مانده بود. یعنی اصلاً هیچوقت نباید کارهای خیر را گفت، شاید فرهنگسازی شود، بقیه ببینند و یاد بگیرند، جریان راه بیندازد. اینجا را باید چه کار کرد. خیلیها بر میدارند همان اول می کنند توی بوق و کرنا، چه خیرش را و چه شرش را... خب میشود همان حدیث اول!
و یک مسئله دیگر ممکن است اتفاق بیفتد، وقتی بگوییم باعث میشود روی لوح سفید نیتمان، یک لکه سیاه بنشیند، شاید لکه بزرگتر شود، شاید هم همانقدر بماند. اما دیگر لوح نیتمان، سفید نیست.
گذشت تا دوباره رسیدم به کتابی که سیدرضی سالها پیش جمع کرد و نامش را گذاشت نهجالبلاغه. دریای زلالی که هر کس به قدر خودش میتواند از آن سیراب شود. رسیدم به دو خطی که نامش خطبه بود: وَ قَدْ أَرْعَدُوا وَ أَبْرَقُوا وَ مَعَ هَذَیْنِ الْأَمْرَیْنِ الْفَشَلُ وَ لَسْنَا نُرْعِدُ حَتَّى نُوقِعَ وَ لَا نُسِیلُ حَتَّى نُمْطِرَ.۲
این دوخط درباره کسانی است که جنگ جمل را راه انداختند، امام دربارهشان فرمودند آنها رعد و برق راه انداختند و با این وجود شکست خوردند. حتماً دیدهاید، رعد و برق قبل از باران میآید، خبر باران میدهد، اما ممکن است بارانی هم در کار نباشد. پس اگر نیت کردید که باران باشید، سرو صدا راه نیندازید که فلان و بهمان میکنیم.
این طرف دیگر قضیه هم همان لوح سفید و خال سیاه است.
اما در ادامه، راهکار هم می دهند: ما رعد و برق نکردیم، تا حمله کردیم؛ و سیل نشدیم تا وقتی باریدیم. یعنی شما کارتان را بکنید، از یک طرف باعث انسجام میشود، هم بالاخره عیان میشود. این هم جواب سوال فرهنگسازی!
اگر نیت فرهنگ سازی و راه انداختن جریان هم دارید، نگران نباشید. وقتی کار انجام شود، همه خبردار میشوند.
ضمن اینکه دیگر کسی هم نمیتواند به راحتی جلویش را بگیرد.
*
یاد بگیریم، اول کار کنیم، بعد حرف بزنیم، نه اینکه حرف بزنیم و تبلیغات کنیم و سروصدا، اما به وقت عمل نه حالش را داشته باشیم و نه قالش را...
همین جا پیشنهاد میدهم هر مدیری، مسئولی، این جمله را بنویسد و بگذارد در دفتر کارش! حالا میخواهد تابلوی خطاطی باشد، یا پرینت کاغذی و یا یادداشت زیر شیشه میز، اما جایی بگذارد که هر روز ببیند.
پ.ن:
۱. «اسْتَعینُوا عَلی امُورِکمْ بِالْکتْمانِ فَانَّ کلَّ ذی نِعْمَةٍ مَحْسُودٌ»؛ [برآورده شدن حوائج خود( نعمت های خود) را کتمان کنید که هر صاحب نعمتی مورد حسادت قرار می گیرد.]؛ تحفالعقول، ص۵۱.
۲. خطبه نهم. نمیدانم برای شما هم سوال بوده یا نه، یا هنوز هم هست. این که در حد یک جمله بیشتر نیست، چرا می گویند خطبه، نمیگویند حکمت! جوابش این است که تقسیم نهجالبلاغه به ۳ بخش خطبه و نامه و حکمت، بر اساس چگونگی نقل این سخن از امام است، نه طولانی و کوتاه بودن متن. ضمن اینکه سیدرضی تعمدی داشته که برخی از عبارات خطبهها را ذکر کرده و همه آن را نیاورده است. (برای این کار هم دلایل متعددی ذکر شده که از حوصله بحث خارج است.) یعنی این جمله، شاید از نظر ظاهری شبیه یک حکمت باشد. اما امام اول، در جمعی آن را به صورت خطابه بیان کرده است و ممکن است طولانیتر از این جمله هم باشد. اگر علاقمندید متن کامل خطبهها، نامهها و حکمتها را بخوانید، میتوانید به کتاب نهجلدی «تمام نهج البلاغه» محقق عزیزی نیز همین دغدغه را داشت و ۱۵ سال پیش، توانست متن کامل خطب، نامهها و حکمتهای نهجالبلاغه را در ۹جلد به چاپ رساند.
سلام...دقیقا همینطوره نباید تا کاری ک میخوای انجام بدی قطعی نشده به کسی بگی...