بسم الله الرحمن الرحیم
ان‌شاء الله فقط برای او، در مسیر او و برای رضای او بنویسم.

اللَّهُمَّ اسْتَعْمِلْنِی لِمَا خَلَقْتَنِی لَهُ
خداجونم!
روز اولی که تو عالم ذر، نگام کردی و گفتی تو هم برو دنیا، برام برنامه ریخته‌بودی یه جایی باشم، یه باری بردارم، یه کاری بکنم، مگه غیر اینه؟ منو بذار همونجا خداجون! دقیقاً همونجا...

مسعود

۱۴۰۲/۰۲/۵

بسم الله الرحمن الرحیم

خبرش تلخ بود، خیلی تلخ. آن هم درست بعد از یک شب قدر، یک روز بی‌نظیر... روزی که خدای متعال نشان داد هنوز از انسان، بشر ناامید نشده‌است که حجت دوازدهم را هدیه می‌دهد.

مسعود دیانی، یک تنه داشت جور خیلی‌ها را می‌کشید. جور آن‌هایی که ادعای دین داشتند و برای دین کاری نکردند. حتی جور امثال حقیر... برنامه‌اش را نمی‌دیدم. دیروقت بود و خواب مرا می‌ربود. اما فصل کوفه را تقریباً دیدم. اینستا نداشتم و جسته گریخته یادداشت‌هایش را خصوصاً بعد ابتلا به سرطان می‌خواندم.

خبر درگذشتش تلخ بود و هوای دلم را بارانی کرد و صبح روز بعد میلاد، کامم را تلخ کرد. درست وقتی که تازه از حرم برگشته‌بودم. رسیده بودم تو اتاق و می‌خواستم مثل روزهای قبل، بگذارم خواب آرام آرام تمام وجودم را پر کند.

خبرش تلخ بود. شبیه دانه‌های فلفل‌ سیاه که ناخودآگاه زیر زبان می‌رود یا شبیه لیموعمانی‌های تلخ در وسط غذا.

شاید شبیه هیچ‌چیز نبود. برای ظهر که قصد حرم کردم... در بین‌الحرمین، به حضرت ارباب و حضرت عمو به نیابت او سلام دادم... امین‌الله را هم زمزمه کردم و بعداً دو رکعت نماز زیارت هم خواندم. کافی بود؟! نه

دلم می‌خواست خودم را به تشییعش می‌رساندم، اما تهران، نبودم. هنوز هم مراتب عرفان را طی نکردم که با طی الأرض، خودم را برسانم.

آقا مسعود دیانی! ماه خوبی رفتی، هر چند صاحب عزا بودن، در ماه شعبان، سخت است. خیلی سخت... چه اینکه مجلس روضه نیست، مجلس سوگ وجود ندارد. جایی نیست که بتوان دل را سبک کرد. خدای متعال به فاطمه خانوم، ارغوان عزیز و آیه‌جان صبر دهد. بی‌پدری سخت است... خانه بدون مرد،  شبیه خانه‌ای است که گردباد، سقف خانه را بلند کرده است...

و در بین همه پیام‌های تسلیت، این نوشته خودشان بیشتر دلم را سوزاند:

عمل جراحی سخت و سنگین بود. نزدیک به ده ساعت وقت برده بود. حدس نمی‌زدیم از عمل اول سخت‌تر باشد.
که بود. در جراحی اول معده و طحال و نیمی از کبد و پاره‌ای ازمری و غدد فوق کلیوی را برداشته بودند. در جراحی دوم دیافراگم و روده و بخش دیگری از مری را. این بار مجبور شده بودند تیغ‌ها را تا پشت قلب ببرند. و این یعنی احتمال مرگ مضاعف.

میانه‌ی جراحی باز از فاطمه رضایت گرفته بودند که خطر مرگ را با تصمیم جدید بپذیرد. امضا کرده بود و می‌شد حدس زد مادرم، برادرم، فاطمه و دوستانم چه رنج و زجر وحشتناکی از سر گذرانده بودند. تا من نیمه‌شب از اتاق عمل بیرون بیایم. با لوله‌ای در روده که قرار بود از یکی دو هفته‌ی بعد دهان جدیدم شود.‌ برای خوردن غذاها و داروهایی که فقط می‌توانستند مایع باشند. و با سرنگ به روده تزریق شوند. مابقی درد وحشتناک بود، اضمحلال تن بود. و سکوت.

حالا دیگر کسی حرفی برای گفتن نداشت. این آخرین عمل جراحی ممکن روی بدن یک انسان بود. و ما به نقطه‌ی صفر که نه، به ماقبل صفر برگشته بودیم. هنوز لکه‌هایی از توده‌های سرطانی در کبد مشاهده می‌شدند و باید می‌سوختند. احتمالا آن هم بی‌حاصل.

حالا اما می‌توانستیم پرسشی که چند ماه پیش اجازه نیافت با آرامش و به دور از هیجان جواب بگیرد را دوباره مطرح کنیم. هرچند پاسخ این بارمان مشخص بود. دیگر نه تن به عمل می‌دادیم، نه با شیمی‌درمانی به تماشای خاکستری خود می‌نشستیم. اما هشت ماه پیش چه؟

هنوز هم حق جانبِ پزشک اول نبود که سایه‌ی سنگین مرگ را در این بیماری می‌دید و ما را به انتخاب روش تسکینی به جای روش تهاجمی دعوت می‌کرد؟

حالا بعد از تحمل انبوه درد و زخم و ویرانی عمل و شیمی‌درمانی، بعد از صرف چندصد میلیون تومان هزینه، بعد از زمین‌گیر شدن و خانه‌نشین شدن و فلج شدن در امور روزمره، بعد از اینکه آیه و ارغوان ماه‌ها پدرشان را جز افتاده‌ای بی‌جان و ملول بر تخت ندیدند باید به افتخار امید و مقاومت و توکل کف می‌زدیم؟

وقتی پژوهش‌های علمی نشان می‌دادند که عمل جراحی در سرطان پیشرفته و متاستاز داده بی‌فایده است، از در بیرونش کنی از پنجره برمی‌گردد. عدد بقا زیر یکسال است، آن‌هم به عذاب. اجازه نداشتیم جور دیگری تصمیم بگیریم که متهم به ترس از شیمی‌درمانی و زهرناکی‌اش نشویم؟ انگ بی‌مسئولیتی نخوریم؟ ضد علم و خرافاتی به حساب نیاییم؟ و داغ ننگ بی‌ایمانی روی پیشانی‌مان ننشیند؟

به‌گمانم تجارتِ درمانِ سرطان در روزگار ما خوب خودش را به مفاهیم دینی و روانشناسی و ارزش‌های اخلاقی چسبانده بود. می‌مکید. و قهرمان می‌ساخت؛ ساکت و ویران و مظلوم. همین.

*

شاید این یادداشت، خدایی نکرده برای مبتلا به سرطان دیگری، کارساز باشد. حالا باز هم سنگ طب جدید را باید به تمامه، به سینه بکوبیم؟! فتأمل

والعاقبة للمتقین

و سیعلم الذین ظلموا أی منقلب ینقلبون

نظرات (۳)

سلام 

خدا رحمتشون کنه...

 

 

شما هم میگید ترور بیولوژیک بود؟

پاسخ:
علیک سلام
ان‌شاءالله

درباره ایشون، نمی‌دونم. چیزی نخوندم

سلام 

چقدر داغ سنگینی بود واقعا ... من مرتب یادداشت هاشونو میخوندم، واقعا برام روزای سختی بود وقتی که بعد از این یادداشتشون احساس کردم که انگار دیگه روزای آخره ... 

 

در مورد چند خط آخر تا حدی با شما هم نظر نیستم، به چند دلیل، اول اینکه اگر تجارت ایجاد سرطان ذکر شده بود موافق بودم، اما درمان نه، سرطان یه مریضی ای هست که به هر دلیلی فراگیر شده، و سیستم پزشکی کشور الحق و الانصاف داره خوب عمل می‌کنه ، من از نزدیک توی بستگان درجه یک شاهد درمانش هستم، که چطور کسی رو از مرگ و درد و زجر شدید نجات میدن، دوم اینکه مخالفتتون با طب مدرن رو متوجه نشدم، اون کلمه «تمامه» رو برام توضیح بدید لطفا، سوم اینکه من و شما شرایط شروع درمان ایشون رو نمیدونیم، توی یه سری افراد انقدر بدن به صورت فراگیر درگیر شده که همون ابتدا یه سری پزشکا میگن درمان نهایتا میتونه چند ماه مرگ رو عقب بندازه، و این تصمیم شخصی هست که کسی درمان رو شروع کنه یا نه، ما نمیتونیم این حکم رو برای همه بیماران سرطانی بدیم که آقا بشینید نظاره کنید یا خودتون رو به درمان هی بی پایه ی افراطی ها بسپارید... (من در بستگان درجه یک تجربه این مسئله رو هم دارم که چطور داشتن زجرش میدادن با یه مشت گیاه و هی بهش میگفتن صبر کن اثر میکنه ) 

الحمدلله رب العالمین که در سیستم پزشکی کشور ، پزشکان متخصص طب سنتی وارد شدن تا اون جریان تندرو که علیه طب مدرن شکل گرفته بود رو خنثی کنه، چقدر من تعادل و منطق رو توشون می پسندم، از یه جایی به بعد صادقانه میگن که دیگه بیماری از طب سنتی عبور کرده و ناچار به مصرف داروی شیمیایی هستید‌ . و البته برای من که رهبری رو حجت میدونم برای عمل، حمایت ایشون از جامعه پزشکی برام دلگرمیه

پاسخ:
سلام دریزه بانو
ممنون از نظرتون...
تجارت درمان سرطان، خط آخر متن مرحوم دیانی بود، نه من. البته اشتباه ویرایشی حقیر هم بود که هیچی نذاشتم.
راستش دوبار جواب مفصل نوشتم و پرید. شاید نباید تو این موقعیت بحث کنم.
درک می‌کنم مریض داشتن، خیلی سخته، خصوصا وقتی نزدیکه. ان‌شاءالله بهبودی حاصل بشه.

حجت عمل رهبره که بیماری ش و برد پیش دکتر و عمل کرد. الانم سالمه شکرخدا

پاسخ:
سلام بزرگوار
حضرت آقا، امام خامنه‌ای (دامت برکاته) تا جایی که می‌دانم الحمدلله والمنه، سرطان نداشتند.
و با احترام، فعل رهبر حجت نیست. قول رهبر حجت است. تنها برداشتی که از فعل معصوم می‌شود، عدم حرمت است.
اگر مایل بودید، اینجا مفصلاً توضیح دادم:
https://hajkhanum.blog.ir/post/119
نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.