بسم الله الرحمن الرحیم
ان‌شاء الله فقط برای او، در مسیر او و برای رضای او بنویسم.

اللَّهُمَّ اسْتَعْمِلْنِی لِمَا خَلَقْتَنِی لَهُ
خداجونم!
روز اولی که تو عالم ذر، نگام کردی و گفتی تو هم برو دنیا، برام برنامه ریخته‌بودی یه جایی باشم، یه باری بردارم، یه کاری بکنم، مگه غیر اینه؟ منو بذار همونجا خداجون! دقیقاً همونجا...

امسال

۱۴۰۲/۰۶/۱۵

بسم الله الرحمن الرحیم

علاقه‌اش بود،

شورش...

خواستنش،

اما کسی کاری نمی‌کرد...

و این دل من بود که پرمی‌کشید تا کربلای حسین علیه‌السلام

می‌دانستم اگر نروم، دق‌کردن شاید بعد اربعین برایم بکار رود. نمی‌توانم بمانم. شاید کسی دلیلی دارد موجه، درست، مهم، اما نداشتم و ماندن را جایز نمی‌دانستم.

نمی‌دانم چه حکمتی است که هر سالی که با همسفری دوست‌داشتنی طی طریق می‌کنم، دیگر نمی‌شود دوشادوش هم قدم برداریم.

اولی زود می‌رفت و دیر می‌آمد. دومی می‌خواست دیر برود و زود برگردد، سومی چند پیشنهاد داد که چون جمعه جلسه داشتم، نپذیرفتم. جمعه ۳ شهریور وقتی بانی جلسه گفت که هفته بعد نیستم، ولی شما بیایید، دلم گرفت که شما جلسه خودتان را نیستید، حقیر بیابم؟!

گفتم نمی‌روم و دنبال همسفر و کاروان گشتم. مادر راضی‌شد به آمدن، بدون پیاده‌روی، دیرتر گرفتیم که دیرتر برسیم و بیشتر بمانیم.

عزیزدلی این وسط پیام داد که اگر رفتنی شدید، می‌آیم و شدیم سه‌نفر.

پنج‌شنبه‌شب به بانی پیام دادم زیارت قبول... و گفت فردا صبح می‌رویم. و فهمیدم هنوز سخنران ندارند. خجالت‌زده گفتم می‌آیم

پنج‌شنبه خداحافظی هم کردیم... جمعه مادر تند تند کار می‌کرد تا کاری نماند و شنبه افتاد... سردرد، تهوع، تب... آنقدر بدحال شدند که رمق سفر نمانده بود.

صبر کردیم تا یکشنبه قبل ظهر و آمدن مادر کنسل شد . من ماندم و همسفر...

بعد دو روز به کربلا رسیدیم و اینجا مرکز دنیاست.

هر چقدر شکر کنم، کم است که رسیدم به محل تجمع شیعیان در عصر غیبت.

الحمدلله بعدد ما احاط به علمه

  • حاج‌خانوم

نظرات (۱)

  • اقای ‌ میم
  • التماس دعا

    نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
    اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.