تنهایی
بسم الله الرحمن الرحیم
اعتکاف کنار هم بودیم. خیلی اصرار کرد که نروی حاجی حاجی مکه... بیا یک زیارت با هم برویم. قم، مشهد، کربلا...
یک زمانی چقدر دلم میخواست یک پایه داشتم برای زیارت قم... جمکران، با هم برویم.
*
بلیطهای اسفند که باز شد، برایش گرفتم. اما دیروز هر چه فکر کردم، دیدم شاید با مدل زیارتیام، اذیتشود. ته دلم گفتم کاش تنها میرفتم. کسی نبود...
نمیخواستم کسی اذیتشود.
دیروز حالش را پرسیدم که ببینم میآید یا نه، جواب داد که مجلس ختمی باید برود، اما میآید.
الان تصمیمگرفتم یک بار برنامه سفرم را برایش شرح دهم که کامل در جریان باشد. گوشی را باز میکنم. خواهش کرده بلیطش را کنسل کنم... ۷ هزار و ۴۰۰ تومان هزینه کنسلی، فدای سرم...
این مسیر، مسیر خودم هست.
پ.ن
از روز اولی که قصد کردم، تنها بودم. همراهی نبود... هر چه گشتم، کمتر یافتم. بعد از چند هفته، آشنایی قدیمی را توی قطار دیدم، چند هفته ذوقم این بود که در مسیر برگشت تنها نیستم. بعد از دو سه هفته، قرارمان رسید به شبچهارشنبه در جمکران، با هم بودیم تا راهآهن تهران. یکی مثل خودم، همراهم بود. محرم، چهلهفتهاش تمام شد و دیگر نیامد.
این هفته ذوق همراه داشتن، داشتم،
بعد...
حالا
اللهم عجل لولیک الفرج و العافیة والنصر و اجعلنا من خیر أنصاره و أعوانه و المستشهدین بین یدیه
والعاقبة للمتقین
چقدر توی یه مسیرهایی از زندگی دنبال چنین همراهی هستیم و نمییابیم. مثلا من یادمه برای دورههای آموزشی یا نشستها دنبال این بودم که یکی از بچههای ادبیاتیمون مثل خودم علاقهمند باشه و ذوق و شوق داشته باشه و بیاد که خب نبود یا وقت نداشتن.