ما بتپرست، نیستیم!
بسم الله
برای تبرک میآمدم، عرض تبریک، تسلیت، مادر میگفت اینجا حرم است... این ضریحی است که پشت آن عزیزی از دوستداران خدا، دفن شدهاست. شهید شده است...
میگفت ببوس
بوسیدم، یکبار، دوبار، سهبار، صدبار، هزاربار، شمارشش از دستم دررفتهاست.
مادر میگفت: زندهاند، اینجا حرم است، میبینند، میشنوند، جواب میدهند، حاجت میدهند...
بزرگتر شدم، همهاش را خواندم: ولاتقولوا لمن یقتل فیسبیلالله امواتا (و نگویید کسانی که در راه خدا کشته شدهاند، مردهاند، بلکه زندهاند و نزد خدا روزی میخورند. (سوره بقره، آیه ۱۵۴)
بعدها ورودی حرم، تابلویی نصب شد: انی وقفت علی باب من ابواب بیوت نبیک... (حقیقتا من ایستادهام روبروی دری از درهای خانههای پیامبرت...)
اجازه میگرفتم هربار: أأدخُلُ یا رسول الله؟ (یا رسولالله! آیا داخل شوم؟)
باور؟ نمیدانم کردم یا نه!
اما حالم خوب بود، وقتی هربار میآمدم.
ساعتها مینشستم،
حرفمیزدم، اشک میریختم و اقاجان، همه غمها را از روی دلم برمیداشتم. لباس، چفیه، روسری، چادر و... را تبرک میکردم، نه به آهن، استیل و نقره!
به انچه منسوب بود به او، او مهم بود، نه در و دیوار و سقف و کف و چراغ و آینه.
حالا میگویند همان در و تخته و اهن و استیل و چوب، الوده است، آلوده میشود، نروید... نبوسید، دست نکشید...
خندهدار نیست!
تا دیروز تبرک بود و شفا، و امروز آلوده و مسری!
یا دیروزمان اشتباه بود، یا امروز،
یا عزیزِخدا که اینجاست، اینجاست، حاضر است و ناظر و حی
یا مردهاست و غایب...
یا اعتقاد به حیات و حضور دارید، یا ندارید.
اگر ندارید، راست میگویید در و تخته و اهن و استیل، را قبلاً تمیز میکردید و پاک بود، حالا نمیتوانید.
پس اینجا چه فرقی با بتکده دارد!؟ بتها نه اختیار دارند، نه توان، نه میبینند، نه میشنوند و نه کاری انجام میدهند و متولیان معبدند که تمیز میکنند و رتق و فتق امور بر عهده دارند.
کسی نگفت تمیز نکرد، جارو نکرد، دستمال نکشید و بهداشت را رعایت نکرد. نه اما همه چیز دست شما نیست که با بستنش، بتوانید همه چیز را کنترل کنید!
اینجا حرم است، نه بتکده! ما بتپرست نیستیم، در و آهن و تخته و استیل و نقره، به اعتبار عزیزخدا، مقدسند و متبرک!
حرمها را آزاد کنید
دین مردم را ندزدید!
اولین ویژگی متقین است: الذین یومنون بالغیب...
این یادداشت هم برای اسفند ۹۸ است.
بماند که در همان آمریکا، روز ملی دعا اعلام شد و بعد هم وقتی رئیسجمهور گفت که از فردا کلیساها را ببندید، اسقف اعظم، قبول نکرد.
تکبیر تکبیر...
واقعا حرفت تکبیر داشت ..انقدر بلند که برسد به گوش آنها که پنبه ها را در نمی آورندآنها که باور خدا بزرگ تر از تدبیر آنهاست را ندارند...
دل ما هم برای بوسیدن و لمس کردن تنگ شده...
لمس همانجاهایی که به برکت حضور زنده صاحبان حرم برایمان متبرک است ...