۱۶۹
بسم الله الرحمن الرحیم
مولای مهربان من
شرمنده بابت آنکه اگر قرار است ما حتی بشویم سیاهلشگرت، حال نداریم.
عمو قاسم، خیلی مرد بود. تا آخرین لحظه دوید، ننشست... تا آخرین ثانیه. ساعت 1:20 شب هم دنبال کار بود. رفته بود دنبال رتق و فتق امور. برای این مرد، روز و شب، فرقی نداشت.
اما ما تا تقی به توقی میخورد، جا میزنیم.
کم میآوریم.
حاجآقا
سردار
عموقاسم
آقایمان گفتند «جهاد تبیین»
اماممان گفتند: روشنگری...
جهاد سختی دارد. دشواری! بیخوابی! نمیدانم این حرفهایی که اینجا مینویسم، به درد کسی میخورد یا نه!
پ.ن:
آمده بودم بنویسم دیگر نمیآیم، اما نشد...
هر چند نمیدانم تا کی بتوانم بنویسم. ممکن است اتفاقاتی بیفتد که بین من و دنیای مجازی، قرنها فاصله بیفتد. این روزهایم، عجیب متلاطم است و تمام نمیشود و میدانم توکل ندارم.
دعایم کنید.
انشالله که تلاطم به خیر و برکت ختم بشه :`)