بسم الله الرحمن الرحیم
ان‌شاء الله فقط برای او، در مسیر او و برای رضای او بنویسم.

اللَّهُمَّ اسْتَعْمِلْنِی لِمَا خَلَقْتَنِی لَهُ
خداجونم!
روز اولی که تو عالم ذر، نگام کردی و گفتی تو هم برو دنیا، برام برنامه ریخته‌بودی یه جایی باشم، یه باری بردارم، یه کاری بکنم، مگه غیر اینه؟ منو بذار همونجا خداجون! دقیقاً همونجا...

خال سیاه

۱۴۰۰/۱۲/۲۴

بسم‌الله الرحمن الرحیم
سلام مولای من

حجتان قبول

کاش می‌فهمیدیم، درک می‌کردیم و لمس می‌کردیم حضورتان را...


شاعران وقتی قلم دست بگیرند و نثر بنویسند، کلمات جمله می‌شوند اما روح شعر در میان کلماتشان جاری است. بهترین سفرنامه‌هایی که خوانده‌ام را شاعران نوشته‌اند، یکی پرستو در قاف و دومی همین...
نامش را هم شاعرانه انتخاب کرده.
خال توی دنیای بی‌انتهای شعر، چیز غریبی است. همه عاشقان دنبال خال سیاهند و برایش بیمار می‌شوند و جان می‌دهند.
شاید از همین روست که نام کتابش را گذاشت خال سیاه و ترجیح می‌دهم جای خال سیاه عربی، نامِ‌کتاب را خال‌سیاه حجاز بخوانم.

دوست ندارم به عرب و عجم تقسیم شویم، چه اینکه معمار کعبه هم عرب نبودند و عرب شدند. برای همین از ابتدای نامشان را گذاشتند عرب‌شده.

چه عقل کردم قبل از اینکه خاطراتم را بعد سال‌ها به اتمام برسانم و نقطه اخر را بگذارم، کتاب را نخواندم. اگر می‌خواندم دیگر دست و دلم به نوشتن نمی‌رفت.
فکر کنم باید بروم چند سفرنامه زنانه هم بخوانم تا لااقل شاید شیرفهم شوم خط‌خطی‌های من در این آشفته‌بازار نشر و کتاب‌های متفاوت که به زیورطبع آراسته‌شده، ضرورتی دارد، وگرنه چرا باید این همه کاغذ حرام شود برای اینکه ملت نوشته‌هایم را بخوانند.
نوشته‌هایی که خط ریا در ان‌ها شاید پررنگ‌تر از خطوط دیگر باشد.
حرف خودمان را بزنیم.

سال‌ها قبل، چند مطلب نوشتم و زاویه دیدم حرف‌زدن با مخاطب بود، شبیهش را نیافتم  و گمان بردم حتماً آداب نوشتن نمی‌دانم که با مخاطب نادیده حرف می‌زنم و رسیدم به روایت شخصی، اول شخص مفرد در قالب مضارع.
اما آقای عسکری دقیقاً همین سبک می‌نویسد و چقدر خوانشش، شیرین است.
دیگر فرصتی برای تغییر زاویه نگاه ندارم، باشد برای سیاهه‌های بعدی!
هرچند متکلم‌نویسی حسنی دارد و مخاطب را بیشتر همراه می‌کند و او می‌تواند خودش را جای تو بگذارد. اما مخاطب‌نویسی، شبیه این است که راوی جلویت نشسته و تعریف می‌کند.
اولی درونی است و دومی بیرونی.
توی اولی، خودت می‌روی در قالب نویسنده و دومی بیرون ماجرایی...
و شاید همان سبکی که یادگرفته‌ام، بهتر باشد.


از همین الان بگویم اگر سفرنامه‌ام به زیورطبع آراسته‌شد، بدون امضاء است. دیگر علاقه‌ای ندارم جز خط‌خطی‌هایم، کتاب را هم خراب کنم. امضای کتاب، چه معنایی می‌دهد وقتی همه این خطوط قلم من است، اصلاً یادم باشد انتهای همان مقدمه، یک امضاء هم اسکن کنم که ملت برای امضایم صف نکشند، خدا را خوش نمی‌آید.
چقدر خیال‌باف برای کتاب اول، اگر کسی تازه قبول کند که بچاپدش!

آن هم در این آشفته‌بازار نشر...
روایت شیرین و آرام حامد عسگری را دوست داشتم. کاش فقط همان‌یک‌جا سراغ ممنوعات نمی‌رفت... بگذریم.
حرف خودمان را بزنیم.

ذهن شاعرانه سیالش چقدر خوب همه چیز را به هم ربط می‌دهد و تو را از مکه و مدینه به کربلا و نجف می‌برد.
قرار بود معرفی کتاب او باشد، اما به قول خودش، نویسنده بلند بلند فکر می‌کند و نیمچه‌نویسنده‌ای مثل حقیر هم، پا می‌گذارد جای پای بزرگان تا درست راه‌رفتن را بیاموزد.
چه اینکه وقتی خود کتاب، روایت بلندفکرکردن نویسنده است، معرفی‌اش هم باید به همان سیاق باشد.

قلمتان نویسا حاج‌آقا حامد عسکری
باشد جز برای حضرت حق و رضایش ننویسید.

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.