خودتان را اسکن کردهاید؟
بسمالله
بخشی از وجومان، بخشی از روانمان یا ذهنمان را ناخودآگاه مینامند! خیلی تعاریف مختلفی از ان درآمده است. ناخودآگاه، درست است که بدونِاراده و فکر مستقیم ما روی اعمال، رفتار و عملکرد ما تاثیر میگذارد، اما واقعاً خودمان هم در ساختنش، بیتاثیر نبودیم!
خیلی چیزها، روی ناخودآگاه، اثر دارد. خانواده، اجتماع، دوستان، رسانه، رشتهدانشگاهی و شغل و..، همه چیزهایی که شخصیت ما را میسازد و هر کدام اثری روی آن میگذارد. خیلی از احساسهای ما از آن ناشی میشود.
دقیقاً بررسی و فهمیدنِ ناخودآگاه و رفعِمشکلاتش، همان چیزی که در دین ما از ان به عنوان خودشناسی نام میبرند.
ببینید شاید خیلی از ما بگوییم خب ناخوداگاه است، دستِما نیست که... پس جبر میشود! ولی واقعاً این نیست... بخشی از ناخودآگاه ما به گذشته و خصوصیات خانواده برمیگردد، به عبارتی، اثرِاختیار آنهاست که روی ما اثر گذاشتهاست، مثبت باشد یا منفی. یعنی اثرِجبریِ اختیارِ اجدادمان، روی ما اثر میگذارد.
مثلاً پدر و مادرِ فرد، اگر آدمهای آرام و صبوری باشند، فرزندان هم صبر و آرامش، برایشان درونی میشود، بدون اینکه خودشان، تلاشی کردهباشند و بالعکس اگر آدمهای تندخو و تندمزاجی باشند، فرزند آنها هم همین میشود.
بگذارید یک مثالِ ملموس بزنم:
درباره تاثیراتِ شغلی که قراراست انتخاب بکنیم یا رشتهای که درس میخوانیم. مثلاً معمولاً نظامیها، مهندسها و حقوقیها آدمهای دقیق و منظمی هستند. نظامیها با قوانین به شدت سختگیرانه طرفند. مهندسها با اعداد و ارقام دقیق، میلیمتری و حقوقیها با کلمات و جملات، جملاتی که هر کلمهاش باید با دقت انتخاب شود. داشتنِچنین مشاغلی، باعث میشود میزان دقت این آدمها، در بقیه ابعاد زندگی هم بالا برود: مثلاً ممکناست خانه خیلی منظمی داشتهباشند، روی مدل و انتخاب کلماتِ بچههایشان، زیادی حساس باشند، به ساعت و دقیقههایش، در قرارها، رفت و آمدها توجهکنند و... اینآدمها باید حواسشان باشد که دقت و نظم کاریشان روی بقیه ابعادِزندگیشان اثر نگذارد.
بعد تصور کنید پدرِخانواده، حقوقی باشد، فرزندِ اینخانواده، دقت را در خانواده دیده و رویش اثرگذاشته و در انتخابِشغل، مهندسی را انتخاب میکند، چه اتفاقی رخ میدهد!؟ ممکناست اینفرد، دچار یک دقت فوقالعادهای در زندگی میشود که هم خودش و هم اطرافیانش را اذیت میکند...
هر چقدر آنهایی که الان پدر و مادرند یا میتوانند پدر و مادر باشند یا پدر و مادر خواهندشد، حواسشان به خودشان باشد، بچههای بهتری تربیت میکنند.
و ایناصل، یادمان نرود: تا خودآگاه، به سراغِ ناخودآگاه نرویم، نمیتوانیم بفهمیم که چهکاری انجام میدهد.
اگر میخواهیم، خودسازی کنیم با خودمان صادق باشیم! خودمان را همانگونه که هستیم، بپذیریم، قبول کنیم و دوستداشتهباشیم، اما شروعکنیم به تعبیر حاجآقا پناهیان، خودمان را اسکن کنیم.
معمولاً در این مرحله، افراد بدیهایشان را انکار میکنند... اینکه ما تنبلی را از وجودمان کشف کردیم، یا فهمیدیم لجباز هستیم یا حسودیم یا... ناراحتکننده هست، اما به جای انکار، پیدایش کنیم، قبولش کنیم و برایش راهحل پیدا کنیم.
چندنکته:
۱- فقط خصوصیتهای بد را پیدا نکنیم، همهچیز را ببینیم. این به ما کمک میکند که یکدفعه سرخورده نشویم.
۲- قرار نیست همه چیز را با هم درست کنیم. مثل خانهای که نیاز به بازسازی دارد: هم باید سیمهای برقش عوض شود، هم لولهکشیهایش و رنگ هم نیاز دارد. یکییکی انجام دهیم. شاید از اول فکر کنید زمان زیادی مصرف میشود، اما میارزد. شک نکنید.
۳- اگر یک روانشناس و مشاوره خوب پیدا کردیم، حتما سراغش برویم. او به عنوان راهنما و کسی که کل مسیر را میبیند، یک دید کلی میتواند به ما بدهد، یک چراغِروشن!
۴- خیلی چیزها روی ما اثر دارد. از ماه و فصل تولد گرفته، تا همه خانواده نزدیک ما، اینکه بچه چندم خانواده هم هستیم، مهم است؛ تک فرزندیم یا خواهر و برادر داریم یا فقط خواهر یا برادر داریم ووووو...
۵- هیچدو آدمی کپی هم نیستند. حتی فرزندان یکخانواده، فارغ از جایگاهشان در خانواده... هر کس خصوصیتی را به ارث میبرد یا تحتتاثیرش قرار میگیرد. مثلاً همان پدرِنظامی، شاید این دقت، فقط روی یکی از بچههایش اثر بگذارد. یا علاقه مادر به هنرهای دستی، به یکی از دخترانش منتقلشود. مثل خصوصیات ظاهری. دو خواهر در یک خانواده، ممکن است اصلاً! شباهتی بهم نداشتهباشند... یکی شبیهپدر و دیگری شبیه مادرش باشد.
۶- خودسازی، مسیر است، نه نقطه. ما تا اخر عمر، ممکناست در مسیرِخودسازی باشیم. این را گفتم برای اینکه اگر مثلاً ۵ سال تلاشکردیم و بعد یکی از راهرسید و گفت فلان مشکل را داری، سریع در مقابلش گارد نگیریم که تو کجا بودی وقتی من ۵ سال خودسازی کردم! ممکناست در مسیرِ خودسازی، یک اخلاق ناپسند را از جهتی حل کردهایم، اما در یک جای دیگر، بروز دیگری پیدا میکند...
۷. مغرور نباشیم، خودمان را زیادی قبول نداشتهباشیم، تقریباً همه آدمها، نیاز به خودسازی دارند. گاهی یک صفتِخوب، وقتی از حد بگذرد، تبدیل به صفتمنفی میشود. مثلاً تواضع، صفت خوبی است، اما اگر از حد بگذرد میشود خود کمبینی. اعتقاد به نفس، خوب است، اما از حد که بگذرد میشود تکبر...
۸. کمکم درباره راهحلهایش با هم حرف میزنیم.
تا حالا خودتان را اسکن کردهاید؟
سلام
ما آدم ها عجول و بی توجهیم؛ برای مقابله با این خصلت و خصوصیت باید رو خودمون کار کنیم و البته تمرین,
درست عین ورزشکاری که میخواد برای قهرمان شدن تو المپیک تمرین کنه, خیلی وقت ها تمرینات جانفرسا, ولی خوبیه خدا اینه که برای قهرمان المپیک الهی شدن نیاز به تمرینات آنچنانی و مکمل های زیان آور و ... نداره و با تمریناتی متناسب وسع و توانت میتونی بهش برسی؛
حالا یکی از انگیره های تمرین, همون یاد مرگیه که تو یادداشت های قبلی بهش اشاره کردین, (هرچند همین یاد مرگ خودش آفتی داره, به اسم عادت و غفلت در حین مرور, یعنی عین درس خوندن سرسری که میخونی ولی چیزی نمیفهمی چون دقت و توجه نداریم بهش)
وقتی انگیزه المپیکی شدن داشته باشیم, با یه به قول شما اسکن میتونیم خورد خورد از سیم کشی شروع کنیم و به نمای ساختمون ختم کنیم!
(حرف زدن راجع بهش برای من خیلی خیلی آسونه ولی خب ... عمل کردن مهمه چون خدا واسه حرفهای ما تره هم خورد نمیکنن و هر چی قراره بهمون بدن به خاطر اعمالمونه)