بسم الله الرحمن الرحیم
ان‌شاء الله فقط برای او، در مسیر او و برای رضای او بنویسم.

اللَّهُمَّ اسْتَعْمِلْنِی لِمَا خَلَقْتَنِی لَهُ
خداجونم!
روز اولی که تو عالم ذر، نگام کردی و گفتی تو هم برو دنیا، برام برنامه ریخته‌بودی یه جایی باشم، یه باری بردارم، یه کاری بکنم، مگه غیر اینه؟ منو بذار همونجا خداجون! دقیقاً همونجا...

کاش بیایم

۱۴۰۱/۰۴/۲

بسم‌الله الرحمن الرحیم

روز زیارتی آقایمان، مولایمان، اماممان، سلطان طوس...

هنوز خاطره سفری کوتاه در حریمتان برایم باقی است.

هنوز حلاوتش را حس می‌کنم و فکر کردن به آن سفرکوتاه، دلم را جلا می‌دهد...

۴۸ ساعت خوب، پربرکت، دوست‌داشتنی، شیرین و دلچسب

دلم تنگ‌شده مولاجان، پناه می‌خواهم.


پ.ن:

۱- سال ۹۸، اقاجانمان طلبید و ۴۸ ساعت در جوارشان بودم. فقط ۴۸ ساعت! هر که هم که دوستش داشتم را صدا زدند تا در جوارشان او را ببینم. ۳ دوست عزیز آمنه، سارا، سعیده... صندلی رفت و برگشتم هم شماره‌اش ۸ بود.

۲- استاد کریم‌خانی

روحتان شاد

ان‌شاءالله شاه ایران خود به پیشوازتان بیاید... نوای گرم شما در عرض ارادت به ساحت امام رئوف، در قلب و ذهن همه عاشقان امام ماندگار خواهد ماند.

۳- ماجرای خواندن این شعر را شنیده‌بودم. این هم عنایتی که به شاعر شعر شد تا بسراید: آمدم ای شاه پناهم بده...

مرحوم حبیب‌الله‌ چایچیان(حسان) درباره‌ ماجرای سرودن شعر «آمدم ای شاه پناهم بده» می‌گوید:

مادرم در آخرین لحظاتی که خدمتشان رسیدم، همیشه آن حال و هوای ارادت به چهارده معصوم را داشت و در همان حال که سکته کرده بود، دکتر را خبر کردیم.
دکتر مشغول گرفتن نوار شد و وقتی خواست برود، متأسفانه مادرم سکته دیگری کرد. من به دکتر آن را اعلام کردم. دکتر خطاب به من گفت: «فردی که این گونه سکته کند، کمتر زنده خواهد ماند!» به هر حال دکتر راهی شد و من خدمت مادر برگشتم و به ایشان عرض کردم، شما آرزویتان چیست؟

ایشان گفت: آرزوی من این است که یک بار دیگر حضرت رضا(علیه‌السلام) را زیارت کنم (و این نکته را هم بگویم که راه رفتن ایشان خیلی سخت بود و حال خوبی نداشت و من دو بازوی مادر را می‌گرفتم تا بتواند یواش یواش حرکت کند.)
با هواپیما به سمت مشهد رفتیم. نمی‌دانم در ایام تولد حضرت رضا(علیه‌السلام) بود یا شهادت، حرم خیلی شلوغ بود. وارد شدن به حرم هم یقیناً مشکل و حتی برای مادرم غیرممکن بود، گفتم مادرجان! از همین جا سلام بدهی، زیارتت قبول است. گفت: «ما قدیمی‌ها تا ضریح را نبوسیم، به دلمان نمی‌چسبد» گفتم: دل چسبی‌اش به این است که حضرت جواب بدهد.

هر چه کردم دیدم مادر قبول نمی‌کند. خلاصه بازوی مادر را گرفته بودم و همین طور به سمت ضریح حرکت می‌کردیم؛ در همین حال دیدم که حال شعر برایم فراهم شد، من تمام توجه‌ام را به شعر و الهامی که عنایت شده بود دادم، دیدم زبان حال مادرم است نه زبان حال من! و شعر تا «تخلص» رسید.

وقتی شعر به «تخلص» رسید دیدم مادرم با آن ازدحام که آدم سالم نمی‌توانست برود، خودش را به ضریح رسانده بود و داشت ضریح را می‌بوسید و من هم ضریح را بوسیدم؛ و این شعر در حقیقت زبان حال مادرم در آخرین لحظات عمرش است...
 شعر کامل به شرح زیر است:
🌷 آمدم ای شاه پناهم بده 🌷 خط امانی ز گناهم بده
🍀 ای حرمت ملجأ درماندگان 🍀 دور مران از در و راهم بده
🌷 ای گل بی‌خار گلستان عشق🌷 قرب مکانی چو گیاهم بده
🍀 لایق وصل تو که من نیستم🍀 اذن به یک لحظه نگاهم بده
🌷 ای که حریمت مَثل کهرباست🌷 شوق و سبک‌خیزی کاهم بده
🍀 تا که ز عشق تو گدازم چو شمع 🍀 گرمی جان‌سوز به آهم بده
🌷 لشکر شیطان به کمین منند 🌷 بی‌کسم ای شاه پناهم بده
🍀 از صف مژگان نگهی کن به من 🍀 با نظری یار و سپاهم بده
🌷 در شب اول که به قبرم نهند 🌷 نور بدان شام سیاهم بده
🍀 ای که عطابخش همه عالمی 🍀 جمله حاجات مرا هم بده
🌷 آن چه صلاح است برای «حسان» 🌷 از تو اگر هم که نخواهم بده

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.