بسم الله الرحمن الرحیم
ان‌شاء الله فقط برای او، در مسیر او و برای رضای او بنویسم.

اللَّهُمَّ اسْتَعْمِلْنِی لِمَا خَلَقْتَنِی لَهُ
خداجونم!
روز اولی که تو عالم ذر، نگام کردی و گفتی تو هم برو دنیا، برام برنامه ریخته‌بودی یه جایی باشم، یه باری بردارم، یه کاری بکنم، مگه غیر اینه؟ منو بذار همونجا خداجون! دقیقاً همونجا...

امید

۱۴۰۱/۰۷/۱۱

بسم‌الله الرحمن الرحیم

انگار نمی‌شود، بدجور معتاد شدم به صفحه کلید. راستش برای امروز و دیروز نیست، برای ۱۶ سال قبل است. وقتی تازه از عمره‌دانشجویی برگشته‌بودم. به قول دوستی رفته بودم دیدن خدا. پر از حس شعف، شور، شوق، طراوت و گفتند بنویس!

نوشتن بلد نبودم. تمام شب‌های امتحان انشاء، احیاء می‌گرفتم. یک چشمم اشک بود و دیگری خون و انابه می‌کردم به درگاه الهی که خدایا بلد نیستم کلمات را پشت سر هم ردیف کنم. این امتحان خواندنی نبود، اصلاً خواندن فایده نداشت. سوال نبود. یک برگه می‌گذاشتند جلویم که بالایش فقط سه موضوع بود. ان‌موقع بافتن هم بلد نبودم. کسی نبود بنویسد و یاد بگیرم.

سرتان را درد نیاورم، همیشه یک ربع اول فقط برگه سفید را نگاه می‌کردم، انگار منتظر بودم دستی بیرون بیاید یا قلمی بلندشود و بنویسد و یا چه می‌دانم وحی‌ای نازل شد که چه باید بنویسم. القصه اینکه تنها امتحان انشاء که راضی و مسرور بیرون‌جستم، امتحان نهایی پنجم ابتدایی بود که با موضوع ۱۷ شهریور، قصه ساختم. دختری که پدر و مادرش به تظاهرات می‌روند و او می‌ماند و برادر کوچکش... اصرار نکنید، بقیه‌اش یادم نیست. حتی خاطرم نیست اسم دخترک و پسرک را چه گذاشتم.

بگذریم، بدتر اینکه این امتحان، تقلب‌بردار هم نبود اخر... هرچند اهل تقلب نبودم. یک بار هم در کلاسی خارج از مدرسه و دانشگاه، تقلب کردم و بعد عمدا جواب را اشتباه زدم. اینقدر پاستوریزه! خلاصه برویم سراغ همان ورق‌سفید...

کلمات از قلمم می‌گریختند و جملات در می‌رفتند. بندها را باید زنجیر می‌کردم بلکه نصفِ صفحه را پر کند.

اما چه شد قلمم روان شد، شاید همان وبلاگ‌نویسی، همان عمره‌دانشجویی، ۲ واحد که غفلت‌کرده و پکاندمش! خدایم ببخشاید. 

همان سبب شد که کلمات نرم شوند و جملات شکل بگیرند. هرچند تعمد داشتم کلی شکلک میانش بگذارم و و بعضاً خواننده‌ها تذکر می‌دانند درست نیست، اما کو گوش‌شنوا.

از شناخته‌شدن می‌ترسیدم. می‌ترسیدم با قضاوت خوانده‌شوم، مستعار می‌نوشتم. مستعار دوست مجازی پیدا می‌کردم. اما یک جایی از باب کوچک‌بودن دنیا، یکی از مجازی‌ها، از آشنایان شد. یک مجازی دیگر، کشفم کرد و دیگری که کلا از من بی‌خبر بود دانست وبلاگ من است. حساب کار از دستم در رفت. همه می‌دانستند ورودی 84، همان مهدیه مظفری است و بی‌خبر رها کردم و رفتم.

*

از آن وبلاگ، فقط خاطراتش ماند و خوبی‌هایش...

قصه دراز نکنم، بعدش وبلاگ‌های متعددی زدم و هربار با اسمی مستعار، مشق کردم و روزی روزگاری، همه را از صفحه مجازیت روزگار زدودم که گمانم رفت باید سیاهی را زدود و این بار پشیمان نیستم بابت زدودن مهملات مجازی‌ام.

القصه مدتی نبودم، بلکه ترک اعتیاد کنم، اما نشد، نتوانستم...

تا اینجا را که سال گذشته گشودم و همچنان بی‌بخار در جذب مخاطب...

کاش امیدم به خدا، پررنگ‌ترین نقطه وجودم شود که دیگر چیزی به چشمم نیاید.

پ.ن: بی‌ربط نوشت به مطلب بالا و باربط به حرف‌های این روزها

والعاقبة للمتقین

نظرات (۳)

  • آویزوووووووووووووووون
  • این پستت نوید نوشتن میداد 

    و چقدر خوب...

    ولی کاش قبلی ها رو پاک نمیکردی 

    + فیلم هم عالی بود...کاش انقدر بی چشم و رو نباشیم

     

     

     

     

    پاسخ:
    سلام
    هنوز نمی‌دونم. فعلا هفته‌ای یکبار قراره به روز بشه.

    قبلی‌ها باید پاک می‌شد، چون توش خدای متعال، کمرنگ بود.

    فیلم رو انتشار بدین.
     



    منم نمی‌تونم از وبلاگ دل بکنم. آخه وبلاگم تنها جاییه که می تونم خودم رو خالی کنم

    مثلا همه این روزها که توی اینستاگرام ساکت بودم اگر وبلاگ نبود منفجر می شدم از غصه و حرف های توی دلم

    پاسخ:
    سلام
    بگردم برای دلت یاسمن...

    چقدر دوست داشتم بغلت کنم همین الان. خیلی از حرفات رو خوندم. با اینکه از اول توی خانواده با حجاب به دنیا اومدم و از کلاس اول ابتدایی چادری بودم، اما این حالم و وضع فعلی‌ام را خودم انتخاب کردم.

    امیدوارم یک روزی واقعا اسلام به معنای حقیقی‌اش اجرا بشه و همه زنان سرزمینم بفهمند که حجاب فقط برای خودشونه.


    زنده باشی مهدیه‌ی عزیز 🫂 خدا حفظت کنه

    الهی آمین 🤲

     

    پاسخ:
    😘😘😘
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">