جوادفری
بسمالله
با جوادفری میشود زندگی کرد، از وقتی که دومِعید سال ۴۲، بین جماعتِسیاهپوش مدرسه فیضیه، به هوایگرفتن کفترِ گُلباقالی، رفت بین مردها تا وقتی که توی فاو، آخرین اللهم ارزقنا شهادة فی سبیلک اش را خواند و استجابتش رسید.
جوادفری، شبیه قهرمانهای داستانهای خیالی نیست. یک زمانی پایش را میکند توی کفش که سواددارشود، بعد راهش را میگیرد و شاگردی پیشه میکند، بعد هم سر از باغشاه درمیآورد و اولین بار تیغ روی صورتش میگذارد.
جوادفری، هوای همه را دارد. از خاتونِ کوچهآبشار تا پدر و مادر اکبر که پیکر پسرشان را از توی سردخانه ساواک، شبانه برمیدارد.
از همان بچگیاش دلشیر داشت، نه فقط در دارخوین. چه در کوچهپس کوچههای قم، چه وقتی جلوی تانکهای در قم، صورتش را روی آسفالت گذاشت و چه زمانی که روی خاکریز قدم میزد.
جوادفری، همان لیدر تظاهراتهای قم و پای ثابتِ بازیهای تاج است...
هوای دلمادر را داشت، فقط مانده بود از آخرین عملیات برگردد تا آخرین آرزوی مادر برآورده شود.
پ.ن
۱. بخش مولتیمدیایش خوب بود. و الحمدلله هنوز لینکها کار میکرد. میتوان حرفهای آقاجواد را دید و شنید.
۲. کاش صفحه آخر، عکس اخرین خانه آقاجواد هم بود...
۳. کتاب شیردارخوین ،داستانِزندگیِ شهید جواد دلآذر مردی شبیه همه آدمهایی که تابحال دیدهایم را از دستندهید.
۴.صفحه کتابخانه و معرفیکتاب همیشه جزو موضوعاتِثابت وبلاگهایمبوده است و شروعش بدونِ برنامهریزی، با اینکتاب، همراهشد.
۵. کتاب، همیشه یکی از علایقم بوده و هست و یکبار وقتی دوستی دعوت کرد تا درباره اولین آشناییمان بنویسم، برایش نوشتم:
از وقتی که یادم میآید، خاطراتم را مرور میکنم، گذشته را تورق میکنم، همیشه کتاب بخشی از وسایلم بودهاست. مثل لباس، کفش، شانه و همه وسایل ضروری و غیرضروری زندگیم.
یادم نمیآید زمانی باشد که من باشم و کتاب نباشد... از همان دوران خردسالی و کودکی تا همین روزهایی که اواسط دهه چهارم زندگیم هستم؛ همیشه کتاب مثل غذا، جزو سبد کالاهای ضروری زندگیمان بوده است. پدر و مادرم، مثل غذای جسم، حواسشان به غذای روحمان هم بوده و همانقدر که در حلال و حرامبودن غذایمان وسواس داشتند، دقت میکردند، کلمه به کلمه همه کتابهایی که قرار بود بخوانم را از فیلتر شرع، عرف و اخلاق میگذراندند.
روحم با کتاب عجین شده، بدون کتاب نمیتواند زندگی کند، و زندگی بدون کتاب و کتابخانه برایم معنایی نداشته و ندارد.
همیشه گردش در نمایشگاه کتاب، برایم مفرحبخش ترین تفرج و قدمزدن در راسته مغازهها و پاساژهای بزرگ کتاب، لذتبخشترین تفریح بوده و بخاطر ندارم تا بحال از هیچ کتابفروشی دستخالی بیرون آمده باشم.
امیدوارم رفاقتم با کتاب، تا ابدیت امتدادیابد.
ممنون بابت معرفی 👌👌