بسم الله الرحمن الرحیم
ان‌شاء الله فقط برای او، در مسیر او و برای رضای او بنویسم.

اللَّهُمَّ اسْتَعْمِلْنِی لِمَا خَلَقْتَنِی لَهُ
خداجونم!
روز اولی که تو عالم ذر، نگام کردی و گفتی تو هم برو دنیا، برام برنامه ریخته‌بودی یه جایی باشم، یه باری بردارم، یه کاری بکنم، مگه غیر اینه؟ منو بذار همونجا خداجون! دقیقاً همونجا...

بسم‌الله الرحمن الرحیم

سال‌هاست قصد نوشتنش را کردم. قبل از مرگ آخرین‌بازمانده از آن اتفاق... همه‌چیز یادش بود، مو به مو، جزء به جزء، قدم به قدم... با اینکه فقط ۴، ۵ سال بیشتر نداشت.

حتی بعدا شنیده بود که پدر خدابیامرزش چه فکر وحشتناکی کرده بود اگر مجبور می‌شد...

آرمانمان فراموش شد، باور نشد، از یادها رفت... 

شاید تقصیر من بود که آن قصه را ننوشتم، شاید اگر همان روز شروع کرده بودم، به اینجا نمی‌رسیدیم. قراربود تا آخر ماه صفر، صبر کنم و بعد تصمیم بگیرم. اما همین امروز، روز شهادت اجداد طاهرینم، تصمیم می‌گیرم.

روز شهادت پدربزرگ پیامبر اعظم صلی‌الله علیه و آله و سلم

روز سقیفه

روز شهادت پدرم امام مجتبی علیه‌السلام.

عهد می‌بینم بعد از انجام چند تعهدکاری و سفرنامه اربعین، فقط قصه او را تمام کنم. این روزها شاید مردم لازم دارند که بدانند از کجا به اینجا رسیدند...

هر وقت قصه‌ام به سرانجام رسید، ان‌شاءالله اینجا هم خبرش را می‌دهم.

پ.ن:

۱. محبوب‌ترین رفیقم، چادرم است. رفیقی که نه به‌خاطر ترس از جهنم و نه حتی به شوق بهشت، همیشه، همه‌جا همراهم است. زیرش داغ می‌شوم، بخار می‌کنم، اما امید دارم روز حشر روبروی حضرت مادر، روسفیدم کند.

۱۴۰۱/۷/۴

۲. حسب‌الامر بزرگواران، برای اینکه گرد خاموشی اینجا ننشیند، پست‌های پیش‌نویس را انتشار در آینده زدم تا هفته‌ای یکبار چراغ اینجا روشن شود. امید است تا ان‌وقت، کارهایم به سرانجام رسد، ان‌شاءالله 

نظرات (۱)

منتظریم ❤️

پاسخ:
😘😊
نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.