بسم الله الرحمن الرحیم
ان‌شاء الله فقط برای او، در مسیر او و برای رضای او بنویسم.

اللَّهُمَّ اسْتَعْمِلْنِی لِمَا خَلَقْتَنِی لَهُ
خداجونم!
روز اولی که تو عالم ذر، نگام کردی و گفتی تو هم برو دنیا، برام برنامه ریخته‌بودی یه جایی باشم، یه باری بردارم، یه کاری بکنم، مگه غیر اینه؟ منو بذار همونجا خداجون! دقیقاً همونجا...

سفرت بخیر

۱۴۰۱/۰۹/۲۲

بسم‌الله الرحمن الرحیم 

خانواده شهید، برایمان مفهوم دوری نبود. از کودکی خانه عزیزی می‌زفتیم که مادر برایمان داستان شهادت پسرهایش را تعریف کرده بود. اولی 17 ساله بوده و در خیابان توسط منافقی به رگبار بسته می‌شود. دومی هم یکسال بعد، وقتی برای اولین‌بار به جبهه می‌رود، بعد از دوهفته خبر شهادتش می‌رسد. مادر می‌ماند و داغ دو جوان عزیز. الحمدلله که بودند. دور و برش شلوغ بود. اما... هیچ بچه‌ای جای دیگری را نمی‌گیرد.

مادر شهید همیشه خوش‌رو بود و خنده‌رو، هنوز هم همین است... غیر از دیروز که برای اولین‌بار چشمان پر از اشکش را دیدم، هق هق گریه امانش نمی‌داد ومی‌گفت: سایه سرم رفت. مگر 63 سال زندگی مشترک، کم زمانی است برای پیرزن!

13 سالش بود که شوهرش دادند. وضع پدرش خوب نبود، بدون عروسی، مختصر جهازش را پشت ماشین چیدند و رفت سر خانه و زندگیش. 14 سالش بود که اولین پسرش، به دنیا آمد. توی محل مستأجر بودند... فاصله‌ای تا مسجد نداشتند. شوهرش و بچه‌ها شدند اهل‌مسجد...

دیروز فهمیدم همه غذاهایی که در بچگی، توی مسجد آن محل خوردم، دست پخت حاجی بود. حتی وقتی مجبورشدند از آن خانه استیجاری بلند شوند و بنیاد شهید محله دورتر به آن‌ها جا داد، باز هم یک پایش همان مسجد بود. تا اینکه... بماند چه شد که دیگر حاج خلیل عیسی‌وند، مسجد طلاچیان نرفت.

*

شناسنامه‌اش عقیل بود، اما خلیل صدایش می‌کردند. نمی‌دانم چرا، هیچ‌وقت نپرسیدم. بابا همیشه حاج خلیل صدایش می‌کرد و برای ما حاج‌آقای عیسی‌وند. مردی آرام، محترم، دوست‌داشتنی، مهربان که کمتر صدایش بلند می‌شد.

حاج خلیل دیروز بعد از عمری، به خانه ابدی‌اش رسید. دیروز فهمیدیم یک ماه بیمارستان بوده، نمی‌خواستند کسی اذیت شود و خبر ندادند.

جایش هم درست کنار خیابان است. ضلع شمالی قطعه صالحین (51)؛ به نظرم نمی‌خواست کسی اذیت شود که همانجا کنار قطعه، دفنش کردند. کمی پایین‌تر از سالن دعای ندبه.

*

حاج‌اقا

دلم برایتان تنگ می‌شود. بی‌معرفتی‌مان را ببخشید. به بچه‌ها سلام برسانید. می‌دانم جایتان پیش دو شهیدتان خوب است. خودتان برای دل حاج‌خانم دعا کنید.

رحم الله من قرأ فاتحة مع الصلوات

نظرات (۶)

خداوند قرین رحمتشان کند

پاسخ:
سلام علیکم
ان‌شاءالله 

خدا رحمتشون کنه.

کنجکاو شدم چی شده که دیگه مسجد نرفتن. احتمالا چون با اسمشون نوشتین توضیح ندادین که غیبت نشه.

پاسخ:
سلام
خدا همه رفتگان رو بیامرزه...
بله، نخواستم غیبت کسی بشه، البته دیگه اون آدما و اون جمع، از اون مسجد رفتند. تقصیر خدابیامرز حاج آقا عیسی‌وند نبود... باهاش بد کردند. خیلی! البته بعدا مسبب اون اتفاق، دم‌مرگ پیغام داده بود به حاج‌اقا بگید حلالم کنه و اشتباه کردم. اما حاج‌اقا با تمام صداقت، صافی و پاکی‌اش، نتونست از اون آدم بگذره. چون آبروی چندین و چندساله‌اش رو تو مسجد برده بودند، بی‌احترامی کردند و...

دیگه حساب و کتاب موند برا برزخ و قیامت


سلام 

خدا رحمتشون کنه 

 

پاسخ:
علیک سلام بزرگوار
ان‌شاءالله، حضرت حق، رفتگان شما را هم بیامرزد.

چه فرصت خوبی برای بودن با اهل صفا داشتید

خوش به سعادتتان

پاسخ:
سلام بزرگوار
بی‌توفیق هم زیاد بودم. امیدوارم بابت کم‌کاری، مواخذه نشویم...

خدا رحمتشون کنه

پاسخ:
ان‌شاءالله 
  • آویزوووووووووووووووون
  • روحشون شاد 

    خدا رحمتشون کنه

     

    پاسخ:
    سلام
    ان‌شاءالله. حضرت‌حق، اموات شما را هم بیامرزد...
    منور کردین بانو
    نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
    اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.