بسم الله الرحمن الرحیم
ان‌شاء الله فقط برای او، در مسیر او و برای رضای او بنویسم.

اللَّهُمَّ اسْتَعْمِلْنِی لِمَا خَلَقْتَنِی لَهُ
خداجونم!
روز اولی که تو عالم ذر، نگام کردی و گفتی تو هم برو دنیا، برام برنامه ریخته‌بودی یه جایی باشم، یه باری بردارم، یه کاری بکنم، مگه غیر اینه؟ منو بذار همونجا خداجون! دقیقاً همونجا...

بسم الله الرحمن الرحیم

رفته بودم که برنگردم. چون یک چیزهایی درست نبود، درست نیست. این مدت با رفقایی که رفاقتمان حقیقی شده بود، حرف زدم. گفتم نمی‌آیم. یک چیزهایی هنوز هم درست نیست. هنوز هم نمی‌دانم درست شده یا نه؟ شاید شده، شاید هم نشده...

اما جا زدن، درست است؟

یکی دیگر اشتباه می‌کند، البته که تقصیر من هم بود، تقصیرم بود که خواستم توضیح بدهم، تشریح کنم، اما طرف فکر کرد هر چه گفت، باید! جواب بدهم! حتی وقتی توهین‌کرد. فکر کرد باید توهین‌هایش را هم جواب بدهم.

حلال مسائل نیستم. همه چیز را هم نمی‌دانم. اصلاً کسی نیستم. اینجا هم چیزی نیست. یک صفحه وبلاگ که نسبت به همه چیزهایی که می‌نویسم، مسئولم. نسبت به خط به خطش...

روز قیامت، همه این چیزها، جلوی چشمم رژه خواهد رفت. خط به خط و بابت همه‌اش باید جواب حضرت حق تعالی(جل‌جلاله) را بدهم. اما از آن‌طرف، جواب نگفتنش را هم باید بدهم.

دیگری اشتباه می‌کند، تاوانش را من باید پس بدهم؟
یک مشکل دیگر هم بود... بماند.

*

راه‌حل زیاد بود.

  • راه اول: بی‌خیال نوشتن بشوم.

نمی‌شد، بعد این همه سال نوشتن، آن هم برای حقیر که اصلاً نوشتن بلد نبودم، شدنی نیست. اگر ننویسم، قلمم سرد می‌شود. الانش هم سرد شده و سرعت چند سال پیش را ندارم.

  • راه دوم: اینکه بروم جای دیگری و از صفر شروع کنم. البته اینجا هم خیلی قدیمی نیست. اما دلایلی که سبب رفتنم شده، آیا در وبلاگ‌های دیگر، به وجود نمی‌آید؟

دوست دارم یک‌بار زندگی مجازی ام را مرور کنم. فکر کنم جواب این راه‌حل، از لابلایش، کشف شود.

وبلاگ‌نویسی برایم از عمره دانشجویی شروع شد. سال ۸۴، مشرف شدم و بعد برای  ساخت CD عمره دانشجویی ازمن دعوت کردند که خاطره بگویم. این گفتن خاطره، سبب آشنایی با ستاد عمره دانشجویی شد.

وقتی ستاد تصمیم گرفت از عده‌ای از دانشجویان دعوت کند که خاطره‌نویسی عمره را در فضای وب راه بیندازند، حقیر هم یکی از همان افراد بودم. تا جایی هم که شد، همکاری می‌کردند. از دادن آرشیو عکس و اسکن عکس‌های درخواستی تا لینک وبلاگ‌ها در سایت عمره دانشجویی.

۱- نام وبلاگم شد «عمره دانشجویی ـ ۲ واحد» و با نام ورودی ۸۴، شروع به نوشتن کردم. آدرسش هم ترم تابستانی بود. تشبیه سفر عمره به ۲ واحد درسی که در تابستان ارائه می‌شد. خاطراتم را با کلی شکلک می‌نوشتم. اولین دوستی وبلاگی از همان‌جا شکل گرفت و هنوز با او، دوستم.

دو دلیل، باعث بستن وبلاگم شد:

الف) از آسیب‌های مجازی و مزاحمت‌هایش، می‌ترسیدم. جدا از اینکه یکسری دوستانم، آدرس را داشتند، ولی پیداشدنم توسط کسانی که نمی‌شناختمشان، نوعی رودست خوردن بود. کسانی که خودشان را معرفی نمی‌کردند، اما همه مشخصاتم را می‌دانستند. از بازخورد حقیقی نوشته‌هایم هم می‌ترسم. دوست نداشتم کسی نوشته‌ها را با پیش‌فرض شخصیتم بخواند.

ب) وبلاگ عمره دانشجویی، ظرفیت خاطرات حج را نداشت. با ناتمام ماندن خاطرات عمره و رفتن به حج، دلیلی برای ماندن نداشتم.

ج) جشنواره تولدی‌نوی عمره‌دانشجویی، برگزار شد و در وبلاگ‌نویسی، برگزیده نشدم. آن‌زمان به نظرم رسید وبلاگم صرفا به دلیل نداشتن قالب مرتبط، برگزیده‌نشد. چون رتبه‌سوم، نهایتا ۲۰ پست داشت و قدمتی نداشت. دلم شکست. پارسی‌بلاگ، کدنویسی سختی داشت، قالب‌های رایگان محدودی برایش بود. قالب‌های خودش هم کم بود.

با یک خداحافظی، بعد سه سال وبلاگم را رها کردم. بدون اینکه نام و آدرسی به‌جای بگذارم. اشتباه بدی بود که بدون آدرس، رفتم. آن وقت خواننده‌های بزرگواری حقیر را دنبال می‌کردند از جمله حاج‌آقا انجوی‌نژاد... سنم کم بود و ترسیدم. بعد چندسال هم کامل پاکش کردم.

۲- به موازات وبلاگ عمره‌دانشجویی، روزانه نویسی را در وبلاگ دیگری شروع‌کردم. چه اینکه نمی‌شد خاطرات روزانه را در وبلاگ عمره‌دانشجویی، ثبت‌کرد. با نام قاصدک می‌نوشتم. آن هم شناخته شد. و همان اتفاق بالا درباره‌اش اعمال گردید.

۳- بعد از وبلاگ عمره‌دانشجویی، سرزمین مناره‌ها میزبان خاطرات حجم شد. البته پیوسته ننوشتم و هنوز هم هست. اول خواستم بلاگفا بروم، اما طرف فتنه بود. وبلاگ‌های انقلابی را حذف کرد و اجازه لینکش را نداد. پرشین‌بلاگ هم همین‌بود. بلاک‌اسکای، بهتر بود. فضای حج می‌طلبید که نامی مرتبط انتخاب کنم و کوثر را برگزیدم. 

۴- بعد از قاصدک و شروع کار اداری، پرینت‌های ذهن، آغاز شد و جوهر شدم. خاطرات اداری، به نظر می‌رسید تکراری و روتین‌ است، اما نبود. بعد از مدتی، وقتی از عطش زیارت حضرت ارباب، لبریز شدم، نامش عطش شد و در پست سنجاق‌شده‌اش نوشتم: مأمور قبض روح‌خدا، دور ما نگرد/ ما کربلا ندیده به تو جان نمی‌دهیم.

توفیقی بود که اول هر پست هم گریزی بر حسب موضوع، به کربلا می‌زدم.

۵- همان حوالی، بیان را دیدم و حسابی جایش را در دلم پر کرد. امکاناتش، قالب‌هایش و تبلیغ‌نداشتنش، بدجور دلم را برد. نرم‌افزار مهاجرتش هم حرف نداشت و قرار بود در نسخه جدید، امکان مهاجرت از بلاگ اسکای را هم فراهم کند.

و این‌بار بیان، میزکارم شد و تصمیم گرفتم نام کاملاً دخترانه انتخاب‌کنم. چه اینکه شده‌بود با نام جوهر و ورودی‌۸۴، بزرگوارانی گمان کردند پسرم و حتی شاکی شدند که چرا با خانم‌ها گرم می‌گیرم. قلم‌بانو را برگزیدم. امیدم این بود که بالاخره پرینت‌های ذهنم را ضمیمه‌اش کنم، اما ۵ سال گذشت و نسخه جدید نرم‌افزار مهاجرت، تا امروز هم ساخته‌نشده‌است. بالاخره یک‌شب، بدون نرم‌افزار، همه پست‌ها را منتقل کردم. حتی نظرات را عکس گرفته و الصاقش کردم.

۶- سال ۹۱ با نام کوثر وارد شبکه اجتماعی طلاب خواهر (رواق) شدم. جمع مذهبی بود و اسامی مثل کوثر، بسیار بود. سنابانو نام کاربری خاصم شد. اسم سنا به دلیل کوتاهی و ساده‌بودنش، جان می‌داد برای طرح زدن. شاید نزدیک ۳۰ طرح به مناسبت‌های مختلف طراحی کردم؛ تشویق دوستان، باعث می‌شد روال را ادامه دهم. آن اولی که رواق شروع شد، دوستان دست به قلم را جذب کرد. بعداً تبلیغاتش در حوزه‌ها زیاد شد و همه واردش شدند و هی پست‌های تکراری می‌گذاشتند.

آنقدر پست‌های کپی زیاد شد که هشتک #به_قلم_خودم در شبکه راه افتاد. خنده‌ام گرفته بود. اصل این بود که نوشته‌ها، باید! به قلم خودم باشد و اگر از جایی برداشتم، نقل بکنم؛ اما کار در رواق، برعکس شده‌بود. اصل، کپی‌بودن نوشته‌‌ها بود و اگر کسی خودش می‌نوشت، هشتک می‌زد. روزگار غریبی بود. آن جمع، رفقای نابی را برایم یادگار گذاشت. چه اینکه در شبکه، کاربری فیک نبود و اطلاعات اولیه طلاب برای همه قابل رویت بود. همین اطمینان نسبی، دوستی‌ها را راحت می‌کرد. دو اردوی فعالین فضای مجازی در دوسال متوالی، به رفاقت‌هایمان رنگ حقیقی داد.

بیش از قبل خوانده می‌شدم. بسیاری از نوشته‌هایم داغ می‌شد و در شبکه بالا می‌آمد. مدتی هم در کوثر نت (سایتی مثل بیان و امثالهم) وبلاگی زدم که به دلیل سخت‌بودن فضای مدیریت وبلاگ و عدم قابلیت تغییر قالب‌ها رهایش کردم.

۷- به دلایل متعدد، قصد ورود به شبکه‌های اجتماعی خارجی را نداشتم و زیاد هم بابت همراه نبودن با تکنولوژی، فحش خوردم. با راه افتادن سروش، ایتا، بله، گپ، آی‌گپ، با همان نام سنابانو وارد شدم. کانال عکس‌نگاره را در همه تأسیس کردم و همزمان شروع به نوشتن پست کردم. یک عکس را می‌گذاشتم وسط و درباره‌اش می‌نوشتم. عکس یکسان بود، اما متن‌ها با هم فرق داشت.  زاویه‌های دید جدید، مرا به ذوق می‌آورد. گاهی تا ده یادداشت برای یک عکس، می‌نوشتم.

۸- این حجم‌نوشتن، تشویقم کرد که همه را در وبلاگ واحدی جمعشان کنم و وبلاگ عکس‌نگاره متولد شد. برایش دامنه هم خریدم‌. نوشتن در کانال‌های متعدد بدون تبلیغات، سخت بود. خواننده‌ای نبود. عکس نگاره در سروش ماند و بقیه زاویه دیدها را در وبلاگ می‌نوشتم. کتاب‌نگاره در ایتا متولد شد و معرفی کتاب‌ها به آنجا منتقل‌شد. قصه‌نگاره در بله، با داستان‌های کوتاهم به روز می‌شد.

۹- تا مرداد ۹۸ خودم را پشت اسامی متفاوتی پنهان کردم. اما یادم رفت قشنگترین عنوان، برایم حاج‌خانوم است. پست حاج‌خانوم بودن را نوشتم.

حالا دوباره به نوشته‌هایم نگاه کردم. پر از منیت بود. ۲۰ آذر ۹۸ فهمیدم باید طرحی نو دراندازم. یکی از بزرگترین تصمیم‌هایم را گرفتم. باید همه را از بین می‌بردم. یک یادداشت خداحافظی نوشتم و حدود ده روز بعدش همه کانال‌ها، وبلاگ‌ها، نوشته‌ها و کاربری‌هایم را حذف کردم.

ضمنا یادگرفتم نباید از شناخته‌شدن، بترسم...مجازی و حقیقی‌ام باید یکی شود. چه اینکه سابقه نوشتن در مجلات، واهمه حقیقی شدن را از من گرفت.

۱۰- در شبکه‌های اجتماعی، حاج‌خانوم شده‌بودم. بعد از مدتی، نام خودم را روی کاربری‌هایم گذاشتم و اردیبهشت ۱۴۰۰، این وبلاگ متولد شد. بقیه‌اش را هم که می‌دانید.

  • راه سوم: همین‌جا بمانم.

این‌ها را گفتم که بگویم از پریدن از این شاخه به آن‌شاخه خسته‌شدم، از جابجایی و اسباب‌کشی و حالا حوالی ۴۰ سالگی‌ام و البته نیازی هم نیست.

زمان وبلاگ عمره‌دانشجویی، طلبه‌ای با نام کلرجی‌من می‌نوشت. یک روز رفت و پست خداحافظی‌اش این بود: وبلاگ‌ها مثل لباس هستند، بعد از مدتی تنگ، کوتاه یا کهنه می‌شوند و باید لباس نو پوشید.

این وبلاگ، هنوز اندازه نوشته‌هایم هست. دوست داشتم یک جایی حرف‌هایی را فقط با در نظر گرفتن رضایتش، بزنم و به حرف مردم در صورتی که هم‌جهت با رضای او نباشد، اهمیتی ندهم. مگر سعی‌نکرده‌ام همین‌باشد؟ چرا همین نماند؟

فَاستَقِم کَما أُمِرتَ وَمَن تابَ مَعَکَ وَلا تَطغَوا إِنَّهُ بِما تَعمَلونَ بَصیرٌ برای همین جاست. امید ولاتأخذه فی الله لومة لائم را حضرت حق جل‌جلاله برای چنین گردنه‌های داده است. فی قلوبهم مرض هم از اول تاریخ بوده و هستند و امر کردند: وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا

و وعده داده‌اند: وَاتَّبِعْ مَا یُوحَىٰ إِلَیْکَ وَاصْبِرْ حَتَّىٰ یَحْکُمَ اللَّهُ و هُوَ خَیْرُ الْحَاکِمِینَ

و از آنچه به سویت وحی می‌شود، پیروی کن و [در برابر پیش آمدها و تکذیب منکران] شکیبا باش تا خدا [میان تو و مخالفانت] داوری کند؛ و او بهترین داوران است. سوره مبارک یونس، آیه ۱۰۹.

و ادامه‌اش فرمودند:

 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ

 الر کِتَابٌ أُحْکِمَتْ آیَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ خَبِیرٍ

الر ـ [این] کتابی [با عظمت] است که آیاتش [به صورت حقیقتی واحد] استواری واستحکام یافته، سپس از سوی حکیمی آگاه [در قالب سوره ها، آیه ها، حقایق اعتقادی، اخلاقی و عملی] تفصیل داده شده است.

والعاقبة للمتقین

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.