بسم الله الرحمن الرحیم
ان‌شاء الله فقط برای او، در مسیر او و برای رضای او بنویسم.

اللَّهُمَّ اسْتَعْمِلْنِی لِمَا خَلَقْتَنِی لَهُ
خداجونم!
روز اولی که تو عالم ذر، نگام کردی و گفتی تو هم برو دنیا، برام برنامه ریخته‌بودی یه جایی باشم، یه باری بردارم، یه کاری بکنم، مگه غیر اینه؟ منو بذار همونجا خداجون! دقیقاً همونجا...

نیستی سردار...

۱۴۰۱/۱۰/۱۳

بسم الله الرحمن الرحیم


یکی می‌گوید سردار، دیگری سپهبد، سومی حاجی، اما بچه‌های شهید عادت داشتند عمو قاسم صدایش کنند. عمو یعنی کسی که برادرِ پدر است، شبیه پدر است، بوی پدر را می‌دهد، می‌توان به او تکیه داد، دردودل کرد و آرامش داشت. دوست دارم عمو صدایش بزنم.


سلام عمو قاسم
فقط چند ماه مانده که بشود سه‌سال از روزی که رفتی و دیگر نیستی؛ بهتر است بگویم هستی، اما دیگر ما لبخند را نمی‌بینیم، صدایت را نمی‌شنویم، ابهت مردانه‌ات از دیدمان پنهان است؛ و مگر نه این است « وَلَا تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتٌ  بَلْ أَحْیَاءٌ وَلَکِنْ لَا تَشْعُرُونَ * و به آنها که در راه خدا کشته می‌شوند، مرده نگویید! بلکه آنان زنده‌اند، ولی شما نمی‌فهمید!»
خدای باری تعالی راست گفت، نمی‌فهمیم. نتوانسته‌ایم با جای خالی‌ات کنار بیاییم.


هنوز وقتی امام خامنه‌ای در برنامه‌ای وارد می‌شوند، منتظریم صورت خندانت در قاب تلویزیون جا بگیرد و چند ثانیه باید بگذرد تا یادمان بیاید قرار نیست سردار پرافتخارمان را ببینیم. چند دیدار دیگر باید بگذرد تا یادمان بماند که دیگر نباید بین تصاویر، دنبالت بگردیم.
این روزها را دیدی که با جرقه‌ای برنامه‌ریزی شده، دختری قربانی شد و آتش به کلام‌الله رسید؟ دیدی باز مسجد و حسینیه آتش زدند؟ عموجان! صدایت توی گوشم هست که گفتی آن دختر بی‌حجاب، دختر من است، اما این روزها دختران چادری، بیشتر از همه می‌ترسند! به چند نفر تعرض شد، کتک خوردند، چادرشان را کشیدند و به جرم چادری بودن، کودکش آسیب دید، فوت کرد و خودش...
حتماً می‌دانی از کجا تجهیز شدند؟ مقر فرماندهی‌شان کجا بود؟ همان کردستان عراق که اگر نبودی، خودت را نرسانده بودی، معلوم نبود آدم‌های فعلی سر کار باشند؛ و آنقدر نمک‌نشناس باشند که یادشان برود اگر خودت را نرسانده بودی، معلوم نبود الان کردستان عراق، چه شکلی است. شاید مقر دائمی داعش شده بود! خودش گفت از همه جا ناامید به تو زنگ زد و تو آخرش گفتی کاک مسعود! فقط یک شب. قولت، قول بود و حضورت باعث شد محاصره بشکند. مدیونت بود، اگر بودی، جرأت نمی‌کردند زالوهای مخالف نظام را آنقدر بزرگ کنند که برنامه‌ریزی‌شان سرنگونی نظام باشد. اگر هم از دستشان در رفته بود، فقط اشاره‌ات لازم بود که نه ما با موشک‌های ما، خودشان مقرهای کومله را با خاک یکسان کنند.

می‌دانم اگر بودی، نمی‌گذاشتی شعله‌های آتش بالا بگیرد، اجازه نمی‌دادی اموال مردم بسوزد. عموجان! چرا اینقدر اصرار به رفتن کردی که ما یتیم شویم؟ آقایمان تنها بماند؟ دقیقاً وقتی رفتی که همه قبولت داشتند، دوستت داشتند، حرفت را گوش می‌دانند، آبروی نظام و سپاه بودی... وقت رفتن بود؟ یادت هست چقدر پیشنهاد دادند که نامزد ریاست جمهوری بشوی؟ چون مطمئن بودند رأی می‌آوری.


عموقاسم!
ما بچه حزب‌اللهی‌ها خیلی تنها شدیم! این روزها حرف زدیم، مسخره شدیم؛ حرف نزدیم، فحش خوردیم؛ سکوت کردیم اما باز به استهزا کشیدنمان. راه رفتیم و متلک شنیدیم.
بیش از همه، هم‌لباس‌هایت آزار دیدند؛ شهادت 18 نیروی نظامی در دو هفته اغتشاش، یعنی یک برنامه‌ریزی تمام و کمال برای ساقط کردن نظام.
ولی خیالت راحت! همه این کارها نمی‌تواند ذره‌ای از حب ما به ولایت کم کند، قدمی ما را از سپرشدن برای امام خامنه‌ای عقب براند. خیلی‌ها مسخره می‌کنند چرا پای نظام ایستاده‌ایم. انگار عامل همه مشکلات ما هستیم. فکر می‌کنند ما غرق نعمتیم. حالا که اینترنت فیلتر شده، حتماً ما مقصریم! و خودمان دسترسی به اینترنت بدون فیلتر داریم.
*
این روزها شهرستان خوی که فصل سرمایش آغاز شده، زلزله آمده است. مردم گرمای محبتت را لازم دارند و هُرُم کلامت که مطمئن شوند همه چیز درست خواهد شد.

عمو قاسم
می‌دانم هستی و بیش از گذشته حواست به این آب و خاک است. دستت برای کمک بیشتر باز است، یاری‌ات به توان بی‌نهایت رسیده‌است شاید هم مشق رزم می‌کنید برای ظهور...
انهم یرونه بعیدا و نراه قریبا...
به امید روزی که در کنار موعود، دوباره با شما زندگی کنیم.



پ.ن:

این یادداشت برای چند ماه قبل است... ترجیح دادم به روزش نکنم.

سردار

عمو

بابا

دلمان تنگ است.

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.