آرام جان
بسمالله الرحمن الرحیم
هر وقت کتابی میخوانم، دنبال کدهای آشنا میگردم. چیزی که بین حقیر و راوی، حقیر و سوژه، مشترک باشد. این کتاب برایم قلاب زیاد داشت...
اولیاش فانفار بود. خیلیها اسم این شهربازی را نشنیدهاند. زود بسته شد، یک نفر از چرخفلکش پایین افتاد و بعد بسته شد. یکبار رفته بودم.
قلاب دوم برایم اسم آقای میرانصاری بود که در فاجعه منا شهید شد. فامیلمان بود. دور... خیلی دور، دوست بود نزدیک. خودش که نه، همسرش... یادبودشان در مقبرة الشهدای امامزاده صالح (سلامالله علیه)تهران است.
قلاب سوم، پیراهن مشکی محرم و صفر و دو دهه فاطمیه بود.
قلاب چهارم جامعه بود، عبارتش فرق داشت. وقتی میخوانم: السلام علی محالّ معرفةالله
یا میرسم به نصرتی لکم معدّة یا دلم قنج میرود که جلوی ضریح حضرت پدر بخوانم: و إلی أخیک...
قلاب بعدی، اشکی شدن مفاتیح بود. هر چند صفحاتش مشترک نباشد...
*
همسر شهید طریقی و مادر شهید حدادیان بودن، سخت است، خیلی زیاد. خیلی سخت، و چقدر خوب که بعد شهادت همسر، ازدواج کردند.حیف که هنوز هم رسم نشده، در حالی که سنت است. اسماء بنت عمیس، امسلمه، حضرت ام کلثوم و... بسیاری از همسران شهید همدوره معصوم، ازدواج کردند.
اگر صبوری وصف این زنان باشد، امثال حقیر باید برویم الفاش را مشق کنیم.
حرف آخر:
محمدحسین حدادیان، شهید بود که شهید شد. اینکه این همه نیرو باشند و فقط محمدحسین برود...
به رسم رفاقت، دعای شهادت
والعاقبةللمتقین
پ.ن:
1. نمیتوانم کتاب را بریده بریده بخوانم. یک نفس باید تمامش کنم. این شد که عملاً امروز خواندمش... طرح از اینجا شروع شد. ممنون خانم دزیره برای معرفی کتاب آرام جان
2. سعی میکنم انشاءالله کتاب بعدی را در روزهای اول بخوانم و پستش را هم بنویسم و بگذارم روز موعود منتشر شود.
دقیقا منم آهسته و پیوسته پیش رفتن عادتم نیست...
دلم کتاب خوب میخواد حاج خانوم. معرفی میکنید؟ دلم میخواد تا صبح بشینم پای کتاب