ته آرزو
بسم الله الرحمن الرحیم
یک زمانی، آرزویم برندهشدن در مسابقات بود. حالا هر مسابقهای و در هر سطحی!
همان سوم دبستان، در مسابقات منطقه، نفر اول شدم و جایزهام نیامد. تا حدی که شک کردم به برندهشدنم. یادم هست معلم پرورشی، بخشنامه را نشانم داد. نفر اول پایه سوم بودم. آنزمان، لوح تقدیر نمیدادند.
بعدش دلم روح تقدیر خواست... اولین لوح تقدیرش را هم گرفتم.
حالا دلم تندیس میخواست. زمان دانشجویی ما اینگونه نبود که همه مسابقات تندیس داشته باشد.
هنوز تندیس بلوری و طلایی جشنواره تولدی نو، یادم هست که فقط سهم نفرات اول هر رشته شد. یک کعبه بلوری و پروانه طلایی رویش...
رسیدهبودم به من بدو، تندیس بدو... یا میبردم و جشنواره تندیس نداشت یا اگر داشت تا نفر قبلیام داده میشد.
گذشت تا سوگوارهای که در وقت اضافه مطلبم را فرستادم. (یعنی صبح روز فردای اتمامِوقت، هنوز سایت بسته نشده بود و مطلب را فرستادم.) به مخیلهام هم خطور نمیکرد. سوم شده بودم و بعدتر یکی از داوران زنگ زد و برای همکاری دعوت کرد و البته نپذیرم. بین حرفهایش گفت از نظرم شما اول بودید.
سوگواره کشوری بود و به همه برگزیدگان، تندیس دادند. از ذوق نمیدانستم چکار کنم. عکس جایزه، لوح و تندیس را همه جا به اشتراک گذاشتم. یک مدتی هم تندیس سنگی-فلزی را توی کتابخانه گذاشتم و پزش را میدادم و لذت میبردم.
نهایتاً بعد یکسال، ماندم چه کار کنمش؟
نه میشود آن تندیس سنگی فلزی را دور انداخت، نه دیگر دوست دارم جلوی چشمم باشد.
فعلا یک جایی چپاندهام تا روزی از شرش خلاص شوم.
حالا آرزو میکنم اگر جشنوارهای برنده شدم، لااقل تندیس نداشتهباشد.
به آرزوهایم فکر میکنم که بعدها برآوردهشدهاست... و هنوز ادامه دارد.
پ.ن:
۱. گاهی آرزوهای دنیا برایمان دردسر میشود. دنبالش نباشیم، ندویم... هر چه ندوی، خودش میآید. راحت، آهسته، مثل ابر...
آنقدر که گاهی یادت میروم یک زمانی آرزویت بود.
اگر قرار است کاری کنیم، فقط! فقط! فقط برای او باشد و لاغیر! که آرزوهای دنیا، ته ندارد...
۲. این حرفها اول، اول، اول برای خودم بود و هست. برای خودم که هنوز هزارهزار هزار آرزوی دنیا در فکرم رژه میرود. کم هم نیستند. گاهی باید زندگی را مرور کرد، آنچه گذشت را روایت کرد تا یادمان بیاید کسی هست که من را میبیند، دوستم دارد و حواسش به من هست.
۳. به تجربه برایم ثابتشده سنت الهی، رزق مِن حَیثُ لایحتسب است. به تعبیر حاجآقا پناهیان، اصلاً شأن الهی نیست که روزی را از جایی که حساب و کتاب کردی، برساند.
۴. یادمان دادند پولمان را حساب کنیم، پسانداز کنیم و حواسمان به جیبمان باشد. یادمان رفت او فرمود وقتتان را حساب کنید، رزق را من میدهم.
و السلام علی من اتبع الهدی
والعاقبة للمتقین
هروقت اینجا رو از به روزشده ها باز کردم جز "من" ندیدم! اسم وبلاگ خیلی نابجاست!