یوم الهدم
بسم الله الرحمن الرحیم
به بینالحرمین میرسم.
همیشه انتخاب کار سختی نیست. حرم حضرت عمو، نزدیکتر است. نیمساعتی از اذان گذشتهاست و افسوس می2خورم که چرا همان وقتی که صدای مؤذن بلند شد، قامت نبستم. همانجا، در میانه راه؟! زیرانداز که همراهم بود...بعد تحویل کفش، وارد میشوم و گوشهای از شبستان، نماز را اقامه میکنم.
اینجا شکلات میبارد. هر چند دقیقه یکبار، زائری دست در کیف میکند و مشتی شکلات میپاشد. دست خیلیها گل است و با گل برای عرض تبریک آمدهاند.
دنبال جایی میگیرم که گل توزیع میشود. امشب، نمیشود اینجا ماند، باید بروم، بروم تا حرم حضرت ارباب... کلی مهمان آنجاست.
بینالحرمین شلوغ است. دنبال کسی میگردم که گل پخش میکند. اما کسی نیست. رسم خود عربهاست که برای عرض شادباش، با گل میآیند. چه رسم خوبی! گوشه کنار هم شمع روشن کردهاند... به انتظار! آقاجان! ما داریم مثل شمع، آب میشویم. مددی!
و همه شکلات پخش میکنند... از بعضی کارها هم بگذریم که در شأن امام نیست.
آمدهام عرض تبریک و شادباشِ میلادِ آخرین امید و خاتم الأئمه... خدای متعال، آرزوی همه مستضعفین را با میلاد این مولود روزی محقق خواهد کرد...
همه هم در میلادش شریکند، ایرانیها افتخار میکنند که از امام چهارم، ایرانیها هم در این سلاله سهیمند. مادر امام دهم، از مغرب آمده و مادر حجت اخر، شاهزاده رومی است...
امشب همه جمعند، کاش به جای چشم سر، چشم دل داشتیم تا ضیافت آسمانیان را نظاره کنیم.
*
دلم میرود برای بینالحرمین دیگری... جایی که اگر رو به قبله بایستم، سمت راستم گنبد سبز نبوی است و سمت چپ، جنة البقیع.
امروز، روزی است که آلسعود اینجا را ویران کرد... کاش روزی دوباره بسازیمش. قبل از ظهور
والعاقبة للمتقین
پ.ن:
حرکت کتابخوانی خانم دریزه، خیلی حرکت خوبی است. اگر توانستید همراهی فرمایید که یدالله معالجماعة.
چه توصیف قشنگی
امیدوارم قسمت شه اونجا رو ببینم از نزدیک