بگذریم
بسم الله الرحمن الرحیم
نمیدانم نوشتن این پست، درست هست یا نه؟!
حرف درستی است، ولی عوارض دارد.
اینجا از حب دنیا گفتم، حرف زدم، مثال آوردم. اما گاهی حب دنیا برای ما پول، مقام و وسیله نیست. آدمها هستند. در روانشناسی میگویند تله رهاشدگی. اینکه میخواهیم همیشه همه عزیزان مان، دقیقاً کنارمان باشند. سختگیرانهاش میشود پدرهایی که دختر شوهر نمیدهند، مادرهایی که پسرهایشان را زن نمیدهند. یعنی علنا نمیگویند، اما آنقدر سخت میگیرند و شرط میگذراند که نهایتش میشود تنهایی فرزند. مثلاً شهرستان نمیدهند، راه دور نمی دهند. حتی شرط می کنند در تهران، در فلان نقطه باید زندگی کنند.
این از پدر و مادرها...
که این هم حب دنیاست. بچه عزیز است، نور چشم است، خواستنیاست، ولی... مال پدر و مادر نیست.
*
حالا از طرف دیگر، بچهها به پدر و مادر گیر میکنند. همسرها به هم وابسته میشوند. انگار عمر ابد دارند و باید تا ابد پدر و مادر یا همسرشان کنارشان باشند. عزیزشان زمینگیر شده، حتی گاهی دور از جان همه، زندگی نباتی دارد. گاهی زجر میکشد... اما ما آنقدر خودخواهیم که ایشان را برای خودمان میخواهیم. که باشند، همین...
به زجر پدر فکر نمیکنیم، به عذاب مادر توجه نمیکنیم. به ذره ذره آبشدن همسر دقت نمیکنیم. فقط شفا میخواهیم. شده است از عزیزمان، دلبکنیم و بگوییم خداوندا راضیام به رضایت؟!
حرفش راحت است و عملش سخت است. نه اینکه تلاش برای بهبودی نکنیم. نه! تلاش کنیم، بدویم، همه توانمان را بگذاریم، اما گیر نباشیم. بگوییم خداوندا! اگر خیرش به رفتن است، ببرش...
گاهی تا سالها زجر عزیزمان را میبینیم و حاضر به دلکندن نیستیم. قطعاً رابطه دوهمسر عمیقتر است. اگر همسری به رفتن همسرش، راضی نباشد، همسرش میماند با رنج، با مشقت، سختی...
یاد کتاب اینک شوکران افتادم: (جانبازان شیمیایی به روایت همسر شهید)
چقدر اطرافیانمان را برای خودمان میخواهیم و چقدر برای خودشان!؟
باورکنیم خدای متعال، جبران میکند.
باورکنیم تنهاییمان را او پر میکند،
باورکنیم کمکش میرسد،
باور کنیم...
پ.ن:
نسخه پیچیدن، کار سختی است. إقرا کتابک و کفی بنفسک الیوم علیک حسیبا
والعاقبةللمتقین
خدائیش در این زمینه من خوبم.
وقتی دیدم مامان برای نفس کشیدن چه زجری می کشد گفتم خدایا من دل کندم بردار ببرش اون حیات
و هرچیم دنبالش گریه کردم گریه ی شکایت نبود...گریه ی شوق بود شاید حتی