بسم الله الرحمن الرحیم
ان‌شاء الله فقط برای او، در مسیر او و برای رضای او بنویسم.

اللَّهُمَّ اسْتَعْمِلْنِی لِمَا خَلَقْتَنِی لَهُ
خداجونم!
روز اولی که تو عالم ذر، نگام کردی و گفتی تو هم برو دنیا، برام برنامه ریخته‌بودی یه جایی باشم، یه باری بردارم، یه کاری بکنم، مگه غیر اینه؟ منو بذار همونجا خداجون! دقیقاً همونجا...

امید

۱۴۰۲/۰۴/۲۶

بسم الله الرحمن الرحیم

توی مسجد جمکران نشسته‌ام. نماز صبح تازه تمام‌شده و دعای عهد می‌خوانند. اینجا تنها جایی که دعای عهد را هر روز بعد از نماز صبح، می‌خوانند. کاش می‌شد خانه‌‌ام آنقدر به اینجا نزدیک باشد که هر سه نوبت نماز را در همینجا می‌خواندم. 

هر وقت دلم می‌گرفت سر بر دیوارش می‌گذاشتم و های های گریه می‌کردم و سبک می‌شدم.

زندگی دارد روز به روز سخت می‌شود.

سرم توی گوشی است که بزرگواری مرا از آن بیرون می‌کشد. شروع می‌کند به سوال کردن. حرف می‌کشد و حرف می‌زنیم الکلام یجر الکلام 

درد و دل می‌کند و هر چه که بلدم، می‌گویم.

گاهی خدای متعال، حرف‌هایش را از طریق خودت می‌گوید... حرف‌ها را توی دهان خودت می گذارد تا به دیگران بزنی... به در می‌گوید که دیوار بشنود.

حرف‌هایی را یادت می‌اندازد که سال‌ها پیش یادت داده...

دیر شده و باید بروم.

چیزی پشت پنجره، توجهم را جلب می‌کند، جلو می‌روم. پشت بعضی از شیشه‌ها، حفاظ آهنی نسب شده که تا حدی از شیشه فاصله دارد...بین شیشه و حفاظ چیزی تکان می‌خورد، باز جلو می‌روم. دو جوجه کفتر در کوچکترین فضای ممکن نشسته‌اند. صدایشان، داخل نمی‌آید. لبخند می‌زنم. 

چقدر امید به زندگی در این مخلوقات، بالاست...

در فضای تنگ، سخت و سرد هم به ادامه حیات فکر می‌کنند...

و ما مثلا اشرف مخلوقات، تا تقی به توقی می‌خورد، اولین چیزی را که از دست می‌دهیم، امید است...

والعاقبة للمتقین

  • حاج‌خانوم

امید

جمکران

نظرات (۱)

  • آویزوووووووووووووووون
  • سلام 

    زیارتت قبول 

    این طور پستا رو دوس دارم 

    خاطره ای بنویس:)

     

     

     

    پاسخ:
    علیک سلام رفیق
    ان‌شاءالله روزی شما گلم

    علی عینی 
    نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
    اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.