بسم الله الرحمن الرحیم
ان‌شاء الله فقط برای او، در مسیر او و برای رضای او بنویسم.

اللَّهُمَّ اسْتَعْمِلْنِی لِمَا خَلَقْتَنِی لَهُ
خداجونم!
روز اولی که تو عالم ذر، نگام کردی و گفتی تو هم برو دنیا، برام برنامه ریخته‌بودی یه جایی باشم، یه باری بردارم، یه کاری بکنم، مگه غیر اینه؟ منو بذار همونجا خداجون! دقیقاً همونجا...

مجازیت

۱۴۰۲/۰۴/۲۳

بسم‌الله الرحمن الرحیم

اینجا جای دردودل کردن نیست.

اینجا نمی‌شود به کسی کامل اعتماد کرد.

اینجا می‌شود کسی را دوست داشت، اما محرم راز نمی‌شود.

اینجا باید صبور بود، محکم، استوار حتی اگر فقط ظاهر قضیه باشد.

اینجا جای پهن کردن سفره دل نیست.

شاید آدم‌های اینجا، خود واقعی‌شان نباشند.

شاید همه حرف‌هایشان افسانه است، داستان و خیال‌بافی...

پ.ن:

۱- روابط مجازی از یک حدی که صمیمی‌تر شد، حتما دیدار حضوری، لازم است. که باور کنید هنوز آدم‌های بی‌نقاب هستند.

آدم‌های صاف و صادق و راستگو 

آدم‌هایی که از اینکه خودشان باشند، نمی‌ترسند.

آدم‌هایی که زندگی می‌کنند.

می‌خوانند 

می‌نویسند 

و تجربه‌هایشان را با ما به اشتراک می‌گذارند. دوست مجازی حقیقی‌شده، کم ندارم. خانم نادم، سایه‌بانو، کربلای جبهه‌ها یادش‌بخیر، گل‌دختر، پرستوی عاشق، نجوای شبانه، آویزووووون، مونا، یاس‌گل و... همه رفاقت‌هایی که از مجازی شروع شد و بعد سال‌ها، بعضا آنقدر عمیق‌ شده که حتی گاهی یادم می‌رود شروعش مجازی بوده‌است.

۲- هنوز هم باور نمی‌کنم سر کار بودم. با آن همه دروغ زندگی کردم، دل‌بستم، دلداری دارم، حرص خوردم. دیگر جایش بعد از مدت‌ها، درد نمی کند. اما اثرش تا ابد روی روحم خواهد ماند. کم تقصیر خودم نبود. حداقل ۴، ۵ بار شک کردم، دقیق... اما شده بودم مصداق حب‌الشیء یعمی و یصم

۳- به قول بزرگواری، نصیحت‌هایم گاهی ساده‌لوحانه است. چون فکر می‌کنم همه متخلقند به اخلاق علوی.

مولایمان فرمود:

لا یجد عبد طعم الایمان حتی یترک الکذب هزله و جده. هیچ بنده‌ای طعم ایمان را نمی‌چشد، مگر این که دروغ را چه شوخی و چه جدی ترک کند. (اصول کافی، ج ۴، باب الکذب، ح ۱۱.)

۴- گروه کتابخوانی خانم دریزه، خیلی خوب است. هر چند جز کتاب اول، بقیه را خوانده یا در حال خواندن بودم، اما از میان جمع پیشنهادهای سایر اعضا، چند کتاب خوب خواندم.

ولی دلم همین جمع را به شکل حقیقی می‌خواهد. اینکه خانم‌های کتابخوان، دور هم جمع‌شویم و بعد از خواندن یک کتاب، باهم حرف بزنیم، نظر بدهیم، نقد کنیم... یک جمع واقعی...

ادم مجازیت نیستم، هر چند به آن دچارم.

والعاقبة للمتقین 

  • حاج‌خانوم

حقیقت

دوست‌یابی

رفاقت

مجازیت

نظرات (۷)

  • پرستوی عاشق
  • منم دقیقا حقیقت رو به مجازیت ترجیح میدم. چقد دلم میخواست جمع های ثابتی باشه تا دور هم جمع شیم.....

    موافقم با متنتون ❤️❤️❤️❤️

    و خوشحالم از مجازی حقیقی شدیم 😘😉

    پاسخ:
    سلام عزیزدل😘
    واقعا 
    منم خوشحالم. واقعا تو از همونایی که باید فکر کنم و یادم بیاد اول تو مجازی دوست شدیم...

    کاشکی بشه جمع زنانه حقیقی‌های بیان را تشکیل داد.خاطرم هست چندباری توی نمایشگاه کتاب، قرارهای بیانی دیدم. مشترک، مختلط، قروقاطی...🤐🤪

    منم این طوری بودم. ترجیحم این بود که تا حد ممکن ارتباط مجازی کمتر باشه و بیشتر شکل حضوری و رخ به رخ پیدا کنه. یعنی اصلا می‌خواستم هرچی می‌شه کمتر به اینترنت سر بزنم و وابسته‌اش بشم. اما تقریبا چهار ساله که برعکسِ اون دوره شدم. توی این چهار سال حتی ترجیح دادم خیلی ارتباط ها که از اول توی دنیای بیرون شکل گرفت بیشتر مجازی بشه. فکر می‌کنم این موضوع تا حدی هم به شرایط و موقعیت هایی که درونش هستیم ارتباط پیدا می‌کنه و متاثر از اونه. مثلا شاید چند سال دیگه دوباره ترجیح بدم ارتباطاتم شکل دیگه‌ای پیدا کنه.

    پاسخ:
    سلام یاسمن جان 
    خداقوت
    بله، شرایط هم موثره.
    ولی روحیه آدم هاست.
    اینکه یکی وقت نداره، کارها را به مجازیت موکول می‌کنه، یکی کلا اهلشه. به نظرم این دوتا باهم فرق دارند.

    دیدی اسمتو یادم رفت توی دوستای حقیقی شده بنویسم، شرمنده🤪🙈 برم درستش کنم دوست جونم..😘

    سلام 

    منم اتفاقا خیلی مشتاق روابط حضوری هستم 

    نبینم کسی دلت رو شکسته باشه :)) 

    بابت اون پیشنهاد توی پی وی که طبق معمول حوصله نکرده بودی وارد پنل بشی هم ممنونم:))) اصلا به ذهن خودم نرسیده بود

    پاسخ:
    علیک سلام عزیزدل😘
    دلم شکسته‌تر از شیشه های شهر شماست...

    ممنون
    آخه برای اینکه خیلی نیام، رمز رو ذخیره نکردم، هربار باید برم کپی کنم، اینه که حوصله‌ام نمی‌کشه

    شرمنده

    خواهش می‌شود

    نه بابا دشمنت شرمنده، هردفعه کلی میخندم میگم بازم حاج خانوم حوصله ش نکشید :))))

    پاسخ:
    خوبه دیگه
    باعث ادخال سرور در قلب مومن می‌شم.
  • آویزوووووووووووووووون
  • سلام 

    میدونی که برای من که حقیقی شدن مجازی مثل یه رویا بود

     

    ولی الان خوشحالم که به واقعیت تبدیل شد.

    دوستی با شما برام پر از برکات بود

    مخصوصا تو این مورد آخرکه به شدت دعا گوی ات هستم😘

     

     

    پاسخ:
    علیک سلام بانو جانم
    دقیقا
    رویا نبود، بهتره بگی کابوس بود🤐😄😂
    ممنون

    عزیزم شاید باورت نشه ولى دو خانم با گفتن اینکه آسیب نخاعى هستن و راهنمایى مى خوان وارد زندگیم شدن از مجازى!

    صحبت ها خیلى عمیق شد... تلفنى.. شرایط خودشون رو مو به مو مى گفتن انگارى که سالها واقعاً آسیب نخاعى بودند.. و من هم دلدارى مى دادم از حرفهایى که نمى شد براى هر کسى گفت جز کسى که همدرد هست گفتم.. حرفهایى که دلم نمى خواست به کسى بگم از من بدونه اما به خاطر کمک و دلدارى گفتم! روابط اینقدر عمیق شد که نیاز به دیدار حضورى بود... اما چى شد؟ همه چیز برملا شد..

    باید خیلى محتاط بود!

    آدم ها حتى به دروغ روى ویلچر مى شینن!!

    پاسخ:
    سلام موناجونم 
    چه تجربه دردناکی... وااااااای!
    دقیقا یه دلیل مهمم برای دیدن همینه... اینکه بعد از یه مدتی اشناشدن، ترجیح می‌دهم قبل از ورود به فضای شخصی، طرف رو ببینم تا مطمئن شم دروغ نگقته، فقط یه بار وا دادم که دقیقا مشابه این تجربه اتفاق افتاد... کسی با شخصیت مجازی زندگی می‌کرد.

    سلام حاج خانوم جان

    خیلى دردناک بود خصوصاً مورد اولى که برام اتفاق افتاد!

    لحظه ى تصادفش رو چنان ترسیم کرده بود که به هیچ وجه شک برانگیز نبود بعد از اون زندگى با ویلچر رو خیلى خوب فهمیده بود! نحوه ى حموم و دستشویی و ...

    اغلب مى گفت: خانواده م انکار مى کنن شرایط جسمى من رو! و اجازه نمى دن من با دوستانم قرار بذارم و بیام کسى رو ببینم :/

    چنان وبلاگ مى نوشت که مو لاى درزش نمى رفت ...... خلاصه که وقتى فهمیدم قلبم خیلى شکست آخرش هم بدون خداحافظى خودش رو حذف کرد و دلم مى سوخت که همه سراغش رو از من مى گرفتن که کجاست و حالش چطوره!؟

    من چطور فهمیدم؟ خیلى اصرار کردم که باید ببینمت! بعد گفت نمى تونم ولى کاشکى مى شد! یه اشتباهى کردم و یه دروغى گفتم که نمى تونم ببینمت!!! (یه دونه دروغ) منم بش گفتم: ته ته دروغت اینه که روى ویلچر نباشى و گفت دقیقاً همینطوره و عکسهاش رو فرستاد :( خلاصه که براى همیشه از دلم رفت و بعد از اون خیلى محتاط شدم 

    پاسخ:
    سلام مونای نازنینم
    دقیقا مشابه این تجربه رو داشتم. و دقیقا همین اتفاق افتاد... اصل قضیه رو دروغ گفته بود. البته یه دروغ نیست عملاً ، همه‌اش دروغه، همه‌اش...
    کاملاً درکت می کنم. عمیییییق
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">