بسم الله الرحمن الرحیم
ان‌شاء الله فقط برای او، در مسیر او و برای رضای او بنویسم.

اللَّهُمَّ اسْتَعْمِلْنِی لِمَا خَلَقْتَنِی لَهُ
خداجونم!
روز اولی که تو عالم ذر، نگام کردی و گفتی تو هم برو دنیا، برام برنامه ریخته‌بودی یه جایی باشم، یه باری بردارم، یه کاری بکنم، مگه غیر اینه؟ منو بذار همونجا خداجون! دقیقاً همونجا...

قرار سه‌شنبه

۱۴۰۲/۰۵/۱۹

بسم الله الرحمن الرحیم

می‌گوید این هفته بیا و این هفته شلوغم. خیلی شلوغ هستم. بدی‌اش هم این است که هر کدامش یک گوشه شهر است. یکی شرق، یکی غرب، یکی جنوب... همین جابجایی و منظم نبودنش، آدم را خسته‌تر می‌کند. آن هم توی هوا گرم، زیر چادر و پوشیه که آدم هر لحظه فکر می‌کند کم‌کم مثل همان قطرات آبی که روی سر می‌ریزد، بخار خواهد شد. (بی‌زحمت کسی منبر حالا پوشیه نزن، نرود. با تشکر) لااقل قبل محرم، خنک‌تر بود. زیر چادر، لباس روشن می‌پوشیدم و حالا به احترام عزای ارباب... فقط مشکی.

امان از جهنم. کاش جزو وقودها النار و الحجارة نباشیم.

کاش محل کار، ثابت داشتم. نه اینقدر شرق و غرب..‌. کاش یک دفتر کار بود، یک آپارتمان که وقتی قرار است به کسی چیزی یاد بدهم، دعوتش می‌کردم همانجا... اللهم ارزقنا 

اول می‌گویم سه‌شنبه، بعد ادامه می‌دهم شاید یکشنبه یا دوشنبه هم بتوانم. جواب می‌دهد کلا خالی‌ام، هر وقت که شد. یکشنبه از زور خستگی، گرما و... تا بعد از ظهر از خستگی خوابم می‌برد و دوشنبه صحبت‌های هم‌روضه‌ای‌ها مرا از قرار می‌اندازد.

دوشنبه شب قرارمان برای سه‌شنبه صبح، نهایی می‌شود که ساعت ۸، ۸:۳۰  خانه‌مان باشم. تا کارهایم را بکنم و راه بیفتم ساعت ۹ می‌شود و ۹:۳۰ می‌رسم.

دوست مجازی، در را باز می‌کند. مجازی! چقدر این واژه غریب است برای رفاقتی که از هشت سال پیش شروع شد و بعد از وقفه‌ای دو سه ساله، صمیمانه‌تر شد.

سادات، کلی برایم تدارک دیده است. یعنی اگر همان ۸ می‌رسیدم، احتمالاً صبحانه را هم باهم می‌خوردیم.

اولین دیدارمان، جلوی چشمم هست. مسجد میدان انقلاب، نامش چیست؟! نمی‌دانم. آنقدر سردرش کوچک است که تا سال‌ها ندیده‌بودمش و هر وقت انقلاب بودم، با کلی دعا وجعلنا از کنار نگهبانی دانشگاه تهران رد می‌شدم که بروم مسجد دانشگاه نماز بخوانم. حالا گاهی گیر می‌داد و با خواهش رد می‌شدم، گاهی هم نیتم خالص بود وجعلنا اثر می‌کرد. (ته ذهنم هست که یکبار هم نتوانستم رد بشوم.)

مسجد میدان انقلاب، همدیگر را پیدا می‌کنیم و بعد که در مسجد را می‌خواستند ببندند، به پیشنهادش راه می‌افتیم سمت کافه‌ای در خیابان جمالزاده... به صرف شربت‌های خنک تابستانی.

ساعت‌ها حرف زدیم و حرف‌ها گل انداخت، جوانه زد و گلستان شد. مثل دیروز که بعد یکسال و نیم همدیگر را می‌دیدیم. از در و دیوار و زمین و آسمان و... حرف زدیم. از همه‌چیز... حیف که وقت نداشتم و باید نهایتا یک ونیم می‌رفتم.

نماز و ناهار و یک خداحافظی اساسی...

*

سادات از آن دوست‌هایی است که جرقه مجازی‌اش، یادم رفته بود. فکر کردم که یادم آمد سادات رفیق مجازی بوده‌است. چند وقت پیش با بزرگواری حرف از رفاقت‌های حقیقی شد. ایشان نظرشان روی دونکته بود: یکی ریا و دیگری حجم احترامی که طرف مقابل خواهد گذاشت به سبب آنکه از ما فردی مقدس در ذهنش ساخته‌است.

سر این قضیه هم با سادات حرف زدم و به نتیجه خوبی رسیدم که بستگی به دید و رویکرد زنانه و مردانه دارد...

خانم‌ها وقتی دوست می‌شوند، درباره لایه‌های عمیقی از زندگی‌شان حرف می‌زنند. رفاقت خانم‌ها صمیمانه‌تر است. در موقعیت‌های ناراحت‌کننده، از لحاظ روحی درگیر می‌شوند و حسشان در رفاقت های مجازی هم بروز پیدا می‌کند.

پس برای اطمینان‌خاطر، وقتی قرار حقیقی می‌گذارند، عملاً خیالشان از وجود حقیقی طرف مقابل راحت می‌شود. با مختصاتی که شخص در اختیارشان گذاشته است. باور می‌کنند هست، حتی اگر رفاقت حضوری، فقط در حد همان یک دیدار باقی بماند.

خانم‌ها زودباور هستند. حتی اگر زودباور هم نباشند، چون حس‌شان درگیر می‌شود، این لایه احساس، مانع دیدن راستی‌ها و درستی‌ها می‌شود.

حقیر زودباور نیستم، اما به همان دلیل بالا، چون حسم درگیر شد، نشانه‌های روشن خیال‌بافی‌اش را ندید گرفتم تا زمانی که خودش همه چیز را لو داد و حالم شبیه کسی بود که محکم توی دیوار خورده‌است.

ولی اقایان، روحشان، ذهن‌شان با ما متفاوت است. آنقدر درگیر نمی‌شوند. شاید اگر بعد مدت‌ها بفهمند یک رفیق وبلاگی، کلا خیال‌پرداز بوده... حتی ناراحت هم نشوند. وقتی متوجه شوند مثلاً یک مرد متاهل ۴۰ ساله، خودش را جای پسری ۲۰ ساله جا زده و این مدت، بازی خورده‌اند... (البته بعید می‌دانم چنین فرضی رخ بدهد... چون مرد ۴۰ ساله متاهل، کلا وقت خیال‌پردازی و سر کار گذاشتن ندارد.) 

این کارها راست کار دو گروه از افراد است. خانم‌ها در هر سنی و پسران جوان، آن هم معمولاً در رابطه با خانم‌ها، نه آقایان... اینکه پسری خودش را جای دختری جا بزند و ادامه ماجرا...

 یکی از نتایج جلسه دونفره ما، چنین بود...🥰😅


پ.ن

۱. همچنان مشتاق دیدن روی ماه همه خانم‌های وبلاگستان هستم. خصوصا دزیره بانو، میخک جان و مروه بانو که با این بزرگوار آخر،  یکبار پیام‌هایمان به زمان و مکان دیدار حضوری هم رسید و نهایتا آلودگی هوا کنسلش کرد.

۲. از حسن‌ظن جناب شاگردبنای بزرگوار و همسر گرامی‌شان تشکر می‌کنم که وبلاگ حقیر را با خوبی خودشان نگاه می‌کنند و جزو معروف‌نویس‌ها می‌دانند.

و کم من ثناء جمیل لست اهلا له نشرته

والعاقبة للمتقین 

  • حاج‌خانوم

دوستی حقیقی

رفاقت

رفاقت مجازی

نظرات (۴)

  • اقای ‌ میم
  • منم چند باری با دوستان مجازی قرار گذاشتم ولی بهترینش با یکی از دوستان توئیتری بود از بس که خوبه این پسر

    پاسخ:
    سلام علیکم
    الحمدلله که تجربه‌های خوبی داشتید.

    من خجالت میکشم ببینمتون ولی 👀 👀

    پاسخ:
    سلام میخک جان 
    چرا خجالت؟! شاخ و دم دارم!؟

    والاع الحمدلله توی تعابیر رفقا، توی برخورد اول، دختر خوبی بودما😅

    من حس خوبی به خودم ندارم وگرنه منظور دیگه ای نداشتم 👀 

    به تازگی یه آدم تقریبا حسابی با لبخند عاقل اندر سفیهانه سخنانی گفت که پودر شده و اعتماد به نفس نداشته‌ام بر باد شد و رفت 👀 

    پاسخ:
    ولی من حس خیلی خوبی نسبت به شما دارم عزیزدل...
    مهم حس منه، نه شما!
    هر کی هر چی گفت که نباید باورپچ کنی که...
  • پرستوی عاشق
  • سلااام

    بنظر من که کلا ریا و اخلاص و اینها درونی هستن‌ . یه نفر ممکنه حتی اسم و رسم هم نداشته باشه ولی دچار ریا و کبر بشه و یک نفر کل شجرنامه ش رو بگه و اما در نهایت اخلاص باشه.

    نکته ی جمع بندی هم که صحیح ✌️

    تازه حتی شاید آقایون هم نیاز به این امنیت داشته باشن حتی. مثالشو گفتم بهتون 😅

    قرار خواستید بذارید منم ببریییییید منم خیلی دوست دارم این عزیزان رو ببینم. کاش اصلا یه قرار وبلاگی تو یه کافه ای مثل شهدخت که خانمانه س هماهنگ میکردیم. قدیما که اینستاگرام باز بودم بازار اینستا میت ها داغ بود 😂 میشه اینو به وبلاگ هم سرایت داد و شبکه های خوب دوستی تشکیل داد‌‌. البته تو وبلاگ معمولا آدما دلشون میخواد ناشناخته باشن :/

    پاسخ:
    علیک سلام عزیزدل 
    اگر قراری گذاشتیم، چشم...
    فعلا که بزرگواران اعلام حضور نکردند...😅🥰
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">