اربعین
بسم الله الرحمن الرحیم
اینقدر از اربعین حرف میزنم و دلم پر میکشد...
هنوز سفرم معلوم نیست. خانواده که کاری نکردهاند که راهی شویم. کلا دقیقه نود تصمیم میگیرند.
آقایمان هم تنهایی نمیگذارد بروم. همسفرهای سال قبل هم که پراکنده شدهاند و البته امیدی هم نیست. سال پیش، کارمان در روز آخر به جدایی کشید. خیلی صبر کردم، تلاش کردم که ستون جمع که نه، همه را جمع کنم، نتوانستم. آخرین راه، جداشدن بود و تمام. البته لطف حضرت ارباب، آنقدر بود که نگذاشت شام اربعین بیجا بمانم. دوستی را فرستاد که به اصرار و با پاهای سوخته حقیر، غرهایم را تحمل کند و مرا به جایی امن و راحت برساند.
خانه یک میزبان عراقی که دربست در اختیار زوار بود. جای تمیز و مرتب، رفقای خوب، شرایط بهداشتی، همه هم مثل پروانه دورم میچرخیدند و دلخور میشدند اگر کارم را خودم انجام میدادم.
شکر شکر شکر
امسال هم دنبال همسفرم. اولین پیشنهاد روی میز آمد... دوست عزیزی، با کاروانی که میشناخت. طولانی میماندند و حقیر نمیتوانم. دهم مرداد جلسه دارم و ۱۸ام، کلاس... ۱۸ام را بشود پیچاند، دهم را نمیشود.
یا حضرت ارباب، مددی
والعاقبة للمتقین
چرا با همسرتون نمیرید؟