رئیس جمهور شهید
بسم الله الرحمن الرحیم
انا لله و انا الیه راجعون و انا الی ربنا لمنقلبون...
اولی از همان اول خبر شهادت را داد.
دومی دست به دعا برداشت
سومی گریه کرد
چهارمی ذوق کرد...
پنجمی...
تا لحظه آخر دعا کردم و دست به دعا بودم. شاید خبری بدهند که او کمی آنطرفتر مانده و زنده است. میشود به بیمارستان رساندش! میشود امیدوار بود...
ولی قضا و قدر الهی، حادثه دیگری را رقم زد.
همان دیشب مولایمان و ولینعمتمان به استقبالشان آمدهاند. منتظر پبام حضرت امام خامنهای هستم. بعضیها تو کشور دارن خوشحالی میکنند، ذوق دارند، میرقصند، زخم زبان میزنند...
میدانم. آنجایی میفهمند که خیلی کم هستند که انشاءالله تشییع باشکوه شهدای حادثه را ببینند. میفهمند هنوز خیلی کماند...
انشاءالله پشت آقایمان باشیم و تنگه احد را رها نکنیم...
و العاقبة للمتقین
بعداً نوشت: تعبیر عزیز برای دوشهید... سلیمانی عزیز و رئیسی عزیز کاش ما هم روزی برای اماممان عزیز شویم.
پ.ن:
1. برایم عجیب است، شباهت های شهادت حاج قاسم و آیتالله رئیسی...
حتی در تجربه شخصی
دقیقاً روز قبل شهادت حاج قاسم، به دلم افتاد دیدن دوست عزیزی بروم. آنقدر دلم گفت که تسلیم شدم. تنها هم نرفتم. همه رفقا را جمع کردیم و دستهجمعی دیدن دوستی رفتیم که تازه مادر شده بود و تبریک گفتیم و همان شب، حاج قاسم شهید شد. بعد هم چهلم حاجی، انتخابات، کرونا و تمام... که اگر نمیرفتیم، شاید هیچوقت آن دیدار میسر نمیشد.
دیروز هم همین بود.
توی بحبوحه کار و زندگی، وقتی هفته پیش دوستی زد یکشنبه قرار بگذاریم، ناخودآگاه گفتم نه، هفته بعد بهتر است. با اینکه روز قبلش را هم خوب نخوابیدم. صبح هم خسته بودم، حسم میگفتم برو... این دیدار را انجام بده. تازه دیر هم شد و رفیقم نیمساعتی معطل ماند...
که اگر نمیشد، حالا حالاها بعید میدانم دل و دماغ دیدن کسی را داشتم...
2. دیروز مادر گفت صدقه بده... اما هر کاری کردم، نشد... انگار همه چیز دست به دست هم داده بود که صدقه ندهم. تمام سایتها و راههای ارتباطی اینترنتی مطمئن، خطای پرداخت میداد. آخرش به صندوقی رسیدم و دستی صدقه دادم...
همان موقع هم خواستم بد به دلم راه ندهم، اما بدترین اتفاق رخ داده بود... :(