بسم الله الرحمن الرحیم
ان‌شاء الله فقط برای او، در مسیر او و برای رضای او بنویسم.

اللَّهُمَّ اسْتَعْمِلْنِی لِمَا خَلَقْتَنِی لَهُ
خداجونم!
روز اولی که تو عالم ذر، نگام کردی و گفتی تو هم برو دنیا، برام برنامه ریخته‌بودی یه جایی باشم، یه باری بردارم، یه کاری بکنم، مگه غیر اینه؟ منو بذار همونجا خداجون! دقیقاً همونجا...

جان ایران

۱۴۰۳/۰۳/۱

بسم الله الرحمن الرحیم

صبح قرار دارم و خسته‌ام. دیروز مادر را راهی کردیم که برود حج، حج واجبش نبود و دل‌نگران! انگار منتظر جرقه بود که نرود، بهم بخورد. اما همه چیز طبق روال پیش رفت و به سلامت به شهر رسول خدا رسیده بودند.

تا کارها را بکنم و بالاخره ماشینی تأیید کند مرا به مقصد برساند، دیر شد. بالاخره وقتی عقربه‌ کوچک روی 11 جا خوش کرده بود و عقربه بزرگ سعی می‌کرد خودش را به عدد یک برساند، آغوش باز کردم و دوست عزیزم را بغل کردم.

اولین‌بار است که پایم را داخل این امامزاده می‌گذارم. حرم یعنی یک گوشه دنج برای صحبت با خدای متعال، میان هیاهوی شهر. دهه کرامت است و راه به راه عزیزی با کیسه شکلات می‌رسد... فردا تولد آقایمان است. ولی‌نعمتمان... الحمدلله که ابتدای دهه کرامت، به محضرشان رسیده بودم.

تا ساعت 13:20 دقیقه از هر دری حرف می‌زنیم و رفیق دیگر باید! برود. می‌نشینم به دعا و انجام کاری که مدت‌ها قبل باید! تمامش می‌کردم. گوشی را در حالت سکوت گذاشته، اینترنت را قطع می‌کنم که چیزی حواسم را پرت نکند.

ساعت یک ربع به 5، گوشی را باز می‌کنم و پیام مادر را می‌خوانم: سلام چه خبر از رئیس‌جمهور؟ چی شده؟؟؟؟

پیش خودم می‌گویم: وا! چه خبر؟! حتماً باز هم بازگشایی کارخانه متروک، سفر استانی، افتتاح پروژه معلق و... همیشه همین خبرهاست دیگه!

راستش آقای رئیس‌جمهور! بگذارید اعترافی بکنم خیلی وقت‌ بود اخبارتان را دنبال نمی‌کردم. نه اینکه خوشحال نباشم، نه! اگر می‌خواستم دنبال کنم، خیلی وقت می‌گرفت. هفته‌ای یک خبر که نبود، هر روز، خبر بود که آقای رئیسی، اینجا هستند، آنجا هستند، همه جا هستند... با تصاویر آشنا، میان مردم عادی، ایستاده برای شنیدن نظر پیرمرد و پیرزنی هم‌وطن با یک لبخند. همین!

سایت‌های خبری را باز می‌کنم. فرود سخت! ناپید شدن! بی‌خبری! قطع‌شدن راه‌های ارتباطی! مشترک‌های مورد نظر در دسترس نیستند و...

مادر هنوز از مدینة‌النبی، آنلاین مانده که خبر بگیرد، می‌گوید: «صدقه بذارید! پرداخت کن!»

این کار روالمان است. خدا روشکر از بچگی صدقه‌دادن، برایمان عادی است، جزو روزمره‌ها... یادش بخیر قبل از اینکه این حجم دردی‌ها از صندوق‌های کمیته امداد بشود، همیشه صندوق‌هایی بودند که در مسیر رفت و آمد همیشگی که بابا عادت داشت جلویش نیش‌ترمز بزند و یکی از ما پیاده می‌شدیم و صدقه را توی صندوق می‌انداختیم و بعد دوباره سوار می‌شدیم. این سکانس همیشگی زندگی ما بود، هست. الحمدلله

وبگاه دفتر رهبری را باز می‌کنم و روی وجوهات شرعی، می‌زنم. یک بار، دو بار، سه بار... صفحه کاملاً لود نمی‌شود و پرداخت را با مشکل مواجه می‌کند. برای بار دوم که وارد بانک شده و گزینه پرداخت را کلیک می‌کنم و همه چیز خوب است، نهایتاً با این اخطار مواجه می‌شوم: پرداخت انجام نشد و در صورت کسر مبلغ از حساب شما، ظرف 48 ساعت پول به حساب شما برگشت داده می‌شود.

حالا دارند کم‌کم توی دلم رخت می‌شورند. سراغ بازوی کمیته امداد در بله می‌زوم و آن هم ...

«چرا نمی‌شود صدقه بدهم برای رئیس‌جمهور!!!!!» کلافه شده‌ام. باید خودم را به پدر برسانم. این اخبار، استرس، نگرانی و حرص‌خوردن‌ها ممکن است فشارش را بالا ببرد! به یکی دو نفر که می‌دانم شاید خبرها زودتر به آن‌ها برسد، زنگ می‌زنم. هیچ‌خبری نیست...

وداع می‌کنم و دعا: آقاجان! خودت خبر سلامتی بده بهمون! سلامی به شهدای ساکن در صحن امامزاده می‌دهم. دلم می‌خواست ساعتی کنار مزارشان می‌نشستم. حال و هوای صحن، خیلی متفاوت است. اما می‌دوم سمت در ورودی!

سیل صلوات، امن‌یجیب، دعای حریق! زیارت عاشورا... یکی یکی پیام‌ها می‌آید.

پله‌ها را یکی دو تا بالا می‌روم و صندوق شفاف صدقات، روبرویم ظاهر می‌شود. کیف پولم را در می‌آورم و موجودی درشت کیف را حواله صندوق می‌کند... اما گیر می‌کند. کارتی بیرون می‌کشم تا اسکناس را از بین شیارها رها کنم.

ماشین، خانه، اخبار، شبکه‌ها، سایت‌ها، کانال‌ها... توی ذهنم می‌گویم چیزی نیست! زنده می‌مانند. اصلاً مشکلی نیست. ابراهیم است دیگر، آتش برایش گلستان می‌شود! چرا نشود!

یکی می‌گوید به بیمارستان رسیده‌اند. دومی می‌گوید همه شهید شدند، سومی...چهارمی! حالم بهم می‌خورد از این همه اخبار ضدو نقیض! به قول دوستم مگر پشمک است که هنوز خبری از او ندارید!

پیام رهبر، دلم را آرام می‌کند. برای رئیس جمهور محترم و مغتنم دعا می‌کنند که به آغوش ملت بازگردند... با سلامت کامل

مغتنم! باز هم واژه‌ای خاص و جدید در ادبیات سیاسی کشور!

و ادامه می‌دهند: «خدمتگزاری آنها و تلاش‌شان برای کشور، نعمت بزرگی است امیدواریم خدای متعال این نعمت را از کشور سلب نکند.»

*

شب، پیش پدرم. سحر، اذان صبح، چشم‌های پف‌کرده، مطمئنم تا ساعت 7 خبری نیست.  بالاخره ساعت 8، خبری که دوست نداشتیم بشنویم را اعلام می‌کنند.

انا لله و انا الیه راجعون

امروز، روز میلاد آقایمان است... جشن میلاد است. باید همه جا را آذین می‌بستیم. اما تمام دیشب به دعا گذشت، به ذکر توسل، به اشک‌های گرم، به ضجه‌های فروخورده، به دعا، سجاده، تسبیح... اما

صحنه‌های شب و روز رحلت امام، از جلوی چشمم عبور می‌کند.

*

یکی می‌نویسد: «بچه‌ها من طاقت ندارم دوباره با اشک بشنوم اللهم انا لا نعلم منه الا خیرا»

کانال اندیشکده سعداء با این آیه به روز می‌شود: «مَا نَنْسَخْ مِنْ آیَةٍ أَوْ نُنْسِهَا نَأْتِ بِخَیْرٍ مِنْهَا أَوْ مِثْلِهَا
هر حکمی را که نسخ کنیم یا نسخ آن را به تأخیر اندازیم، بهتر از آن یا مانندش را می آوریم.  سوره مبارک بقره/ آیه106»

عزیز دیگری از امیرالمومنین (علیه‌السلام) برایم می‌گوید:

وَ قَالَ (علیه السلام) لَمَّا بَلَغَهُ قَتْلُ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی بَکْرٍ:
إِنَّ حُزْنَنَا عَلَیْهِ عَلَى قَدْرِ سُرُورِهِمْ بِهِ، إِلَّا أَنَّهُمْ نَقَصُوا بَغِیضاً، وَ نَقَصْنَا حَبِیباً.

و درود خدا بر او، (آنگاه که خبر کشته شدن محمد بن ابى بکر را به او دادند فرمود) همانا اندوه ما بر شهادت او، به اندازه شادى شامیان است، جز آن که از آنان یک دشمن، و از ما یک دوست کم شد.

شانه‌هایم تکان می‌خورد... یکی شعر گفته، دیگری متن می‌نویسد. آن یکی صفحه‌اش را مشکی می‌کند و «رئیسی عزیز خستگی نمی‌شناخت» آب رو آتش می‌شود. با بغض، پیام را برای پدر می‌خوانم... یاد سلیمانی عزیز می‌افتم. آرمان عزیز... عزیزها چرا یکی یکی می‌روند.

و در ادامه پیام، کلمه‌ای باعث می‌شود برقی توی چشمانم بدود وقتی می‌خوانم که به همسر بزرگوار و فاضل آقای رئیسی تسلیت گفتید! همسر فاضل آخ! که چقدر سر دفاع از این بانوی فاضل، حرف شنیدم. الحمدلله. این حرف حضرت آقا، برایم سکینه است... عزیزی شعر فرستاده‌است:

هان مَشو نومید چون واقِف نِه‌ای از سِرِّ غیب

 باشد اندر پرده بازی‌هایِ پنهان غم مخور

ای دل اَر سیلِ فنا بنیادِ هستی بَرکَنَد

چون تو را نوح است کشتیبان، ز طوفان غم مخور

باید بلند شویم! باید راه بیفتیم. باید مثل آقای رئیس جمهور! خستگی نشناسیم. شما که به بهترین‌ها رسیدی! به نشانه‌ها ایمان داریم که دهه کرامت انتخاب شدی، ماه ولایت، تنفیذ را گرفتی... و شب میلاد، پر کشیدی به سوی ابدیت. حالا باز هم حاج‌فاسم پیشانی‌ات را می‌بوسد و می‌گوید: خوش آمدی! درست آمدی!

آقای رئیس جمهور!

خدا رو شکر! خوشحالم دوبار روی برگه رأی، با افتخار نامتان را نوشتم. روز قیامت، شاید همین برگه رأی به دادم برسم. اما دلمان خون است از بازی‌های رسانه... از شادی برخی از مردم! از خندیدنشان! از ذوقشان! از پخش کردن شیرینی و شکلات.

حالم بد می‌شود وقتی می‌فهمم برخی‌ها آب به آسیاب دشمن می‌ریزند، حتی بچه‌ها 13، 14 ساله...

تا امروز، خودمان هم نفهمیده بودیم که چقدر برایمان عزیز بودی...

حلالمان کنید آقای رئیس جمهور!

حلالمان کنید که از شما آنگونه که باید دفاع نکردیم...

حلالمان کنیم که جاهایی بدگویی از شما شنیدیم و مصلحت فردی را در سکوت دیدیم و چیزی نگفتیم. حلالمان کنید که مثل شما ندویدیم و شما مجبور شدید جای همه ما بدوید...

حلالمان کنید شهید رئیسی چقدر این پیشوند به نامتان می‌آید! شعار انتخاباتی‌تان این بود: تا پای جان برای ایران و چقدر صادق بودید در وعده‌ای که دادید...

 سَلَامٌ عَلَىٰ إِبْرَاهِیمَ*کَذَٰلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ*إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِینَ

و العاقبة للمتقین


پ.ن:

یادمان نرود که شهادت رئیس‌جمهورمان ما را از هدف دفاع از فلسطین، غافل نسازد... آرمان قدسمان فراموش نشود.

شاید بد نباشد این ویدئو را هم ببینید: کانال 14 رژیم جعلی

اما کور خوانده‌اند: و مکروا و مکر الله و الله خیر الماکرین

نظرات (۲)

دلم خون میشه وقتی شادیِ عده ای رو میبینم...

کاری از دستم برنمیاد غیر از گاهی تذکر ساده که نتیجه ش البته میشه حمله و فحش و بد و بیراه و بلاک شدن ...

پاسخ:
سلام
بله متاسفانه...
الحمدلله که دور وبرمون نداشتیم. یاد این عبارت زیارت عاشورا می‌افتم و هذا یوم فرحت به آل زیاد و آل مروان بقتلهم الحسین صلوات الله علیه

همیشه تو تاریخ از این آدم ها بوده اند.

کاش بیدار شوم، زائر مشهد شده باشم

شب میلاد رضا باشد و خوش باشم و خندان

کاش بیدار شوم، زیرنویس خبر امشب

فقط از باد بگوید، فقط از بارش باران

 

مهدی جهاندار

 

اون شب چقدر به این فکر می‌کردیم که کاش صبح میلااد خبرهای خوبی برسه.

و البته ای کاش ما هم توفیق داشته باشیم شرافتمندانه بمیریم. با عاقبت به خیری.

پاسخ:
سلام
ان‌شاءالله
نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.