بسم الله الرحمن الرحیم
ان‌شاء الله فقط برای او، در مسیر او و برای رضای او بنویسم.

اللَّهُمَّ اسْتَعْمِلْنِی لِمَا خَلَقْتَنِی لَهُ
خداجونم!
روز اولی که تو عالم ذر، نگام کردی و گفتی تو هم برو دنیا، برام برنامه ریخته‌بودی یه جایی باشم، یه باری بردارم، یه کاری بکنم، مگه غیر اینه؟ منو بذار همونجا خداجون! دقیقاً همونجا...

روایت پرچم

۱۴۰۳/۰۳/۱۵

بسم الله الرحمن الرحیم
سرود ملی را فقط آخر شب‌ها می‌شنیدیم، روی صفحه سیاه و سفید تلویزیون: «شد جمهوری اسلامی به‌پا...» هیچ‌وقت هم تا تهش نمی‌خواندند.
یکبار برگه کپی‌شده‌اش به دستم رسید، سخت بود و طولانی و سنگین...
*
راهنمایی، برایم پر از حسِ خوبِ پرچم بود. هر هفته، برنامه گارد پرچم برای یک کلاس بود.  و ذوفم این بود که جزو 4 نفر انتخابی باشم.  مدت‌ها تمرین‌کرده بودم. چه وقتی که باید پشت بلندگو قرار می‌گرفتم و متن سوگندِ پرچم را کلمه به کلمه می‌خواندم تا بچه‌ها تکرار کنند:  «من/ به این پرچم مقدس/ که مزین به نام الله/ مظهر استقلال و آزادی میهن اسلامی من است/ سوگند یاد می‌کنم...»
یا جزو گارد پرچم باشم. چه دو نفری که م را می‌گرفتند و نهایت آرزویم این بود که نفر وسط  پرچمی باشم که به اهتزار در می‌آید و یا کسی باشد که به نماینگدی از همه زانو می‌زند و پرچم را می‌بوسد...
*
الگوی منجوق‌دوزی می‌خواستیم. مادر سعی کرد ارم وسط پرچم را طراحی کند و نتوانست قوس هایش را خوب در بیاورد. یادش امد شنبه‌ها که خطیه‌های نمازجمعه از تلویزیون پخش می‌شود، روی تریبون نماز جمعه، ارم وسط پرچم هست. کاغذ پوستی به دست، منتظر پخش خطیه‌ها شد و از روی  صفحه تلویزیون، ارم را کشید، روی تور شماره دوزی انداخت و روی ساتن مشکی کوک زد. بعد برایم منجوق طلایی گرفت که با ان بدوزمش... مدت‌ها عشقم، علاقه‌ام و اوقات فراغتم با نام خدای متعال گذشت. با لااله الا الله‌ای که شعار اسلام بود و بعد شد شعار انقلاب...
اولین منجوق‌دوزی که قاب سد و گذاشتم توی کتابخانه...
*
ما با پرچم بزرگ شدیم. با سبز و سفید و قرمزش... پارسال برای دهه‌فجر، یک پرچم مخمل سه‌رنگ درست کردم و کتیبه پرچم سفارش دادم تا دهه‌فجر زینت‌بخش خامه‌مان شود.
*
فرقی ندارد این پرچم را سر در خانه ببینم، یا در میادین بین‌المللی، مسابقه فوتبال باشد یا کشتی...
هر چند فوتبالش را می‌توانم ببینم و کشتی‌اش را نه... اما می نشینم پشت به تلویزیون و صدای هادی عامل که داد می‌زند: شیر مادر و نان پدر حلالت، ضربان قلبم را بالا می‌برد.
برایم فرقی نداشت حمید سوریان روی تشک باشد یا حسن یزدانی یا رنگرز...
مسابقه فینال، پشت به تلویزیون داشتم دعا می‌کردم که پرچمی که با نام و یاد انقلاب اسلامی است، بالاتر از همه قرار گیرد...
*
این روزها، همه ما باید برای بالا بردن پرچم تلاش‌کنیم... انتخابات پیش چشم ماست. باید مشارکت برود بالا. قرار است ما مردم زمان حضرت ارباب نباشیم.
حالا صد رحمت به کوفه که خبری شد، بقیه شهرهای مسلمین که سکوت محض کردند...
و یاد حرف رهبری می‌افتم که فرمود: «و لا تهنوا و لاتحزنوا و انتم الاعلون ان کنتم مومنین...»
یادمان باشد برای بالابردن پرچم، باید مومن باشیم. نمی‌شود برهنه شد، روسری برداشت و بالا رفت...
با سرسبزی کشور، سرخی خون‌شهدا و سپیدی ازادی که جز در راه خدای متعال محقق نمی‌شود.
 

نظرات (۱)

چقدر شرمنده‌ام که نهایتا دو سه نفر رو شاید.. بتونم برای شرکت در انتخابات قانع کنم ... اونم شاید ! 

پاسخ:
می‌فهمم حست رو...