چرا اهل شنیدن نیستم.
بسم الله الرحمن الرحیم
برای عزیزی نوشتم اهل شنیدن نیستم و جواب را داد: چرا ؟ گوش دادن خوب نیست یا شما اهلش نیستی؟
و این حرفش مرا برد توی فکر! تا حالا میدانستم اهلشنیدن نیستم، اما جدی به آن فکر نکردهبودم. برایش کلی نوشتم و بعد دیدم جای این حرفها اینجاست، نه زیر پست بندهخدا :)
اول:
گوش دادن مشکلی ندارد که اتفاقاً اولین ابزار فهم، گوش است و در قرآن حکیم، تقدم دارد به چشم... إِنَّ السَّمعَ وَالبَصَرَ وَالفُؤادَ کُلُّ أُولٰئِکَ کانَ عَنهُ مَسئولًا (سوره مبارک اسراء/ آیه شریف 36)
یا جای دیگری خدای عزو جل اشاره میکنند: «قُلْ هُوَ الَّذِی أَنْشَأَکُمْ وَجَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ قَلِیلًا مَا تَشْکُرُونَ» (سوره مبارک ملک/آیه شریف 23) و مشابه همین آیه در سوره مبارک نحل/ آیه شریف 78؛ سوره مبارک مومنون، آیه شریف 78؛ سوره مبارک سجده/آیه شریف 9.
آخرین عضوی است که به خواب میرود و اولین عضوی که بیدار میشود.
عضو بسیار حساسی است. در حدی که اکثر بیماریهایش ناشناخته و غیرقابل درمان است؛اگر گوش آسیب ببیند، هی... مثل چشم نیست که با عینک، به دید طبیعی برسد. گوش! خیلی عضو حساس، پیچیده و خاصی است.
سری ردم به آیاتی که کلمه «سمع» در آن استعمال شده است. 102 مورد... عجیب بود آیاتی که تا به حال از این زاویه ندیده بودمش. باید متن مفصلی بنویسم و بیشتر بخوانم... اما علیالحساب، این آیه تیر خلاص بود: إِنَّمَا یَسْتَجِیبُ الَّذِینَ یَسْمَعُونَ ۘ وَالْمَوْتَىٰ یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ ثُمَّ إِلَیْهِ یُرْجَعُونَ
فقط کسانی تو را اجابت میکنند که میشنوند! مهمترین ابزار هدایت، شنیدن است. چندجای دیگر هم به این نکته اشاره شده است و نکته اخر: تنها راه ارتباط مستقیم با خدای متعال سبحانه و تعالی شنیدن است. و برای آدمهای عادی، الهام قلبی است. شنیدن شنیدن نیست، اما نزدیکترین حس به آن، شنیدن است
شنیدن خیلی مهم است.
دوم: روایتم از شنیدن
خانه ما، ساکت نبود. کنار بزرگراه بودیم... البته موقع بچگیهای ما خلوت بود... بعدها عریض و طویل شد و صداهایش هیچوقت خاموش نشد.
یک رادیو توی خانه داشتیم و جایش روی بوفه کنار اتاق پذیرایی بود. مادر و پدر مثل همه چیز دیگر، حساس بودند که هر چیزی نشنویم. پس پیچ رادیو 24 ساعت باز نبود که هر چیزی بشنویم. خیلی نمیشد با موجهای رادیو ور رفت. چون پیداکردن موج، سخت بود و خشخشاش روی اعصاب پدر، رژه میرفت.
صبحها تا قبل از اینکه به سن مدرسه برسیم، سلام کوچولو را ساعت 10 از رادیو ایران، گوش میدادیم. وشببخیر کوچولو را موقع خواب. رادیوی بزرگی بود و جابجاییاش دنگ و فنگ داشت تا آنتش نرود و خشخش نکنید. فقط جمعهها اگر نمازجمعه نبودیم، موج رادیو را مادر روی رادیو تهران میگذاشت تا هم خطبهها را گوش کند و هم برنامه بریزد که کی ناهارش را آماده کند تا وقتی پدر میرسد، غذا درست شده باشد.
یادم نیست که چه شد و موج رادیو قرآن را هم پیدا کردیم و وقتی 24 ساعته شد، دیگر رادیویمان از این موج تکان نخورد (البته به غیر از خطبههای نماز) وقتی خانه را خالی میگذاشتیم، جهت احتیاط رادیو را با صدای کم توی خانه روشن میگذاشتیم. کمکم همیشه روشن بودن رادیو قرآن، باعث شد سالهایی پای ثابت، همه مسابقات رادیو قرآن باشیم و بارها جوایزی ببریم. :)
*
یک رادیوضبط خانوادگی هم بود که بابا مثل همه وسایل، مواظبش بود که خراب نشود؛ پس خیلی در اختیار ما نبود. جز یک نوار کاست قصه، بقیه نوارهای خانه ما، نوار قرآن بود و اکثر تلاوتهای مجلسی. فقط بعداً که بزرگتر شدیم و دورههایی قرآن حفظ میکردیم، در اختیار کامل ما بود. (حوالی 11 سالگی)
این ضبط، آن زمان خیلی مجهز بود. رادیو داشت و از رادیو مستقیم، ضبط میکرد. میشد تنظیمش کرد و سر ساعت مقرر، رادیواش روشن شود. (برای تنظیم نماز صبح)
وقتی میخواستیم قرآن حفظ کنیم، یک مشکل مهم، عقب و جلو کردن نوار بود. برای همین آن موقع، نوارهای سهبار تکرار رواج داشت که هر قسمت را سه بار روی نوار ضبط کرده بودند و هر جزء آن، 3 نوار میشد. ما معمولاً یک نوار داشتیم که هی میدادیم وبرایمان دوباره رویش ضبط میکردند. جلو و عقب کردن نوار و رسیدن به نقطه مد نظر، خودش کار بود.
حالا این ضبط، یک تکنولوژی جالبی داشت که این مشکل را حل میکرد که موقع گوش دادن به نوار، شمارشگری داشت که عدد میانداخت و حرکت میکرد. حُسنش این بود اگر میخواستیم نوار را عقب و جلو کنیم (موقع عقب و جلو زدن، عدد سریع حرکت میکرد.)، اگر شماره آن جایی را که میخواستیم دوباره از سر آنجا گوش کنیم را یادمان میماند، با کمترین خطا به جای مدنظر میرسیدیم. (شبیه ثانیه و دقیقهای که الان در تمام پخشکنندهها هست.)
بعدا کارت امتیازات دبیرستان را جمع کردم و یک ضبط صوت از کمد جوایز هدیه گرفتم و برای حفظ قرآن استفاده میکردیم؛ که آن هم با سلام و صلوات کار میکرد. :)
دوره دانشجویی برای گوشدادن به نوارهای درسی حوزه، عیدیهایم را جمع کردم و یک واکمن سونی اصل خریدم. یک امکان جالبی هم داشت. قابلیت داشت روی نوار، دوبرابر معمول ضبط کند. دکمهای روی بدنهاش نصب شده بود که سرعتِ حرکتِ نوار را کند میکرد. پزش را آنجا میدادم که هر وقت کلاسهای متفرقه میرفتم و بعد نیمساعت، تمام واکمنها، دکمهاش بالا میپرید و همه میرفتند سمت سخنران تا نوار را جابجا کنند وبالاخره چند دقیقهای از دست میرفت؛ با خیال راحت، سر جایم مینشستم و میدانستم تا آخر برنامه، لازم نیست نوار را جابجا کنم. البته که قِران به قِران باید جمع میکردم تا بتوانم نوارکاست خام بخرم. برای همین سریع گوش میدادم و نوارها را nبار استفاده میکردیم. و عمر نوارها زیاد بود. هر چند ممکن بود برسیم به نقطهای که وقتی میخواستیم چیز جدیدی ضبط کنیم، یا ضبط نمیشد یا صدای جدیدو قدیم با هم قاطی میشد و آنجا میفهمیدیم که دیگر نوارکاست، مستعمل شدهاست.
*
همه چیز گران بود، واقعاً بودجه ما به خرید نوار مداحی نمیرسید. آخرهای دبیرستان یا شاید دانشجو بودم که پای یکی دونوار مداحی به خانه ما بازشد. کارمان بود مناسبتهای مهم ضبط به درس جلوی تلویزیون بنشینیم و مداحی و تواشیحهایی که دوست داریم را ضبط کنیم. پای ثابت مسابقات بینالمللی بودیم و هر وقت تواشیح پخش میشد میپریدیم جلوی تلویزیون و دکمه ضبط را میزدیم!
سال 84 خانه ما هم کامپیوتردار شد و خب نمیشد 24 ساعت پای کامپیوتر باشیم و نوبتی بود... آخرهای سال 87 با اولین حقوقم، mp3 خریدم. تازه آمده بود. تکنولوژی جدید با حافظه بسیار... اوایل سال بعد، وقتی خواستم عمره بروم، دادم دست خواهر که برایم چند مداحی بریزد و او هم همه را حاج محمود کریمی ریخت... با آن سری مداحی، خیلی خاطره دارم.
*
شاید اگر از بچگی ابزار شنیدن داشتم، امروز راحتتر گوش میدادم و حوصلهام سر نمیرفت از صرف گوشدادن.
یک نکته دیگر هم بود. از آن طرف، آنقدر کتاب توی خانه ما بود که عادت کرده بودیم که بخوانیم، توی سکوت... خانه ما سکوت داشت؛ زمانهایی که صدا از کسی در نمیآمد. چون اگر کسی میخوابید، همه مراعات میکردیم و برای بابا خیلی بیشتر، چون خوابشان خیلی سبک بود/ هست...
عادت کردم بخوانم و گوش نکنم.
سوم: شاید همه این دلایل مؤثر باشد و شاید به هیچکدام ربط نداشتهباشد. چون مدل آدمها فرق میکند.
مدل آموختنم، حافظهام، بر مبنای دیدن است. اگر هنری را صرفاً ببینم، بدون اینکه خودم موقع دیدن، انجامش بدهم، بعداً میتوانم همان کار را همانقدر دقیق انجام دهم. همانقدر که حافظه دیداریام، قویتر از سایر حافظههایم هست و خاطراتم به صورت پلان/سکانس، توی ذهنم ثبت میشود.
آدمها متفاوتند. شما گوش کنید و لذت ببرید به جای ما. :)
پ.ن:
این تحلیل، برایم خوب بود. شنیدن مهم است. حواستان باشد از کجا، چه میشنوید. حرف حف را باید شنید. باید بروم یاد بگیرم، بیشتر بشنوم. :)
والعاقبة للمتقین
سلام عزیزدل
بارها توی مطالب مختلف بهم ثابت شده که چقدر اندوختههای قوی توی ذهنت داری و بهت غبطه خوردم
من اصولا ذهن خاطرهباز ی ندارم، وقتی کسی انقد دقیق یه چیزایی رو یادآوری میکنه برام نمیدونی چقدر لذت میبرم
بله گوش مهمه ... خیلی مهمه، حواسمون پرت شده بود ازش :) باید به کلمه ها بیشتر دقت کنیم
+چه رادیوصوت خفنی داشتید:))