خاله بتول
بسم الله الرحمن الرحیم
1.
سال اول و بار اولی که پایم به کربلا رسید، اربعین ده سال پیش بود. خطوط همراه ایران، آنجا آنتن نمیداد و از همه کسانی که گفته بودند بیایید و جایتان میدهیم، فقط شماره تلفن همراه ایرانی داشتیم. بیجا مانده بودیم که آقاسیدی، جایمان داد. همسرش مجمعه صبحانه را آورد و به زبان فصیح فارسی، همکلاممان شد. شک برم داشت و پرسیدم کجا فارسی یاد گرفتهاید! گفت ایرانی است... خواهرشوهرش ساکن تهران است. یک دختر داده بودند و یک دختر گرفته بودند... فرصت همصحبتی نبود، وگرنه سؤال میکردم که در جنگ بین ایران و عراق، چه کشیدید و چه شد.
2.
تصمیم گرفته بودم دیگر سریالی دنبال نکنم. «طوبی» را چند بار دیدم و داستانش مرا جذب نکرد. اتفاقی افتاد و چند شبی جایی مهمان بودم که میزبان، هر شب، این سریال را دنبال میکرد. ذهنم درگیر شد و جسته گریخته، قسمتهای قبلی را دیدم و فهمیدم داستان چیست و شدم مشتری هر شبش! :/
3.
نوشته بودنداقتباس از کتابی داستانی است که ماجرای واقعی دارد... طاقچه را که از همان سال 1401، حذف کردم. فراکتاب، الکترونیکش را داشت و هر کاری کردم، لینک خرید فعال نشد. دلم را به دریا زدم و این هفته از مسجد جمکران خریدم و تا تهران برسم، تمامش کردم.
4.
مصاحبه صبح به بخیر را در 22 شهریور که با نویسنده کتاب و فیلمنامه بود دیدم. اندر احوالات ساخت سریال میگفتند و میزان وفاداری فیلمنامه به داستان اقتباسی... توی حرفای نویسنده، صحبت از سوژه اولیه داستان شد به نام بتول که مستندی از زندگیاش ساخته شده است... مستند «خاله بتول» را دیدم و اشکهایم سر خورد و آمد پایین. یاد خانوم آقاسید افتادم که ده سال پیش در کربلا مهمانش بودم. شاید او هم ماجرایی شبیه خاله بتول داشت. دختر ایرانی ساکن غربت و البته از خاله بتول، خیلی بهتر فارسی حرف میزد.
5.
اربعین امسال، مادرشوهری دیدم که با عروس و پسرش، در مسیر پیادهروی بودند. مادر و پسر ایرانd و ساکن نجف بودند و عروس عراقی. اگر تعارفات دوستم نبود، حتماً حداقل شمارهشان را میگرفتم تا شاید روزی همکلامشان بشوم.
به تعبیر امام خامنهای، ایران و عراق، دو همسایه بودند، دوست، برادر با ارتباطات فرهنگی قوی!
تا دلتان بخواهد ایرانی ساکن عراف داشتیم و عراقی ساکن ایران. چقدر پیوند برادری و قوم وخویشی بینمان بوده و احتمالاً باز هم برقرارشود... امدم نقد مجموعه داستانی، کتاب و مستند را بنویسم. اما یاد برادری بینمان، پررنگ شد.
ایران و العراق لایمکن الفراق شهادت ابومهدی و حاج قاسم، کنار هم و در آغوش هم، این پیوند را محکم کرد. یادمان باشد ما با حزب بعث جنگیدیم، نه مردم شیعه عراق که به هر بهانهای از جنگ فرار کردند، خانهنشین شدند، اعدام شدند یا اگر اعزام شدند نهایتاً خودشان را تسلیم کردند و اسیر شدند یا به لشگر بدر پیوستند و علیه حزب بعث جنگیدند. همه مردم خونگرم عراق را به چشم بعثی نگاه نکنیم که متأسفانه هنوز این نگاه هست.
به امید روزی که پیوند میان ملتهای مسلمان آنقدر قوی شود که دیگر مرزی بین ما نباشد.
پیشنهاد میکنم مستند 45 دقیقهای خاله بتول را ببینید. این زن قوی ایرانی، شیرزنی است که با چنگ و دندان زندگیاش را حفظ کرده و امروز افتخارش خادمی زوار اربعین حضرت ارباب است. به نظرم زندگی واقعی خاله بتول، آنقدر زیر و بم داشت/ دارد که نیاز به قصهپردازی نداشته باشد؛ و شاید اگر کسی خاله بتول را بشناسد، با خواندن اربعین طوبی، یاد او بیفتد، اما با دیدن مجموعه تلویزیونی طوبی، این یادآوری بعید است. این مجموعه قراربود مبتنی برواقعیت باشد که نیست.
دو نکته دیگر هم در این مجموعه آزارم میدهد:
الف) چرا میخواهند ثابت کنند خانوادههای مذهبی و سنتی قبل و بعد انقلاب، حتی آنهایی که مخالف شاه بودند و به اسلام و مسجد پایبند بودند، چادری نیستند؟! این حجم تأکید بر غیر چادری بودن آزارم میدهم. طوبی و پریزاد، توی ایران چادری نیستند و در عراق، به عرف آنجا چادر سر میکنند؟! مگر چادر برای عقبماندههاست!!!!! چادر لباس سنتی زنان ایرانی بوده از زمان هخامنشیان. بعد از کشف حجاب هم، شاید عدهای آن را کنار گذاشتند، اما اکثراً خانوادههای مذهبی بعد از کمرنگشدن بگیر و ببند کشف حجاب، دوباره چادر سر کردند.
ب) چرا تأکید دارند بر اینکه قبل انقلاب و اوایل انقلاب، دختر و پسر، خودشان میبریدند و میدوختند و بعد تازه خانوادهها خبردار میشدند؟! معاشرتشان قبل ازدواج، گفتگوهای پنهانی، حتی رفیق شدنشان! باید قسم جلاله بخوریم که این نبوده! کیمیا، لحظه گرگ و میش، بعد بیصدا میبارد و حالا طوبی... هیچوقت دختر و پسر قبل ورود خانوادهها با هم حرف نمیزدند! گاهی تا لحظه عقد هم همدیگر را نمیدیدند. (بحث درستی و غلطی ماجرا نیست. عرف آن زمان بوده.) این چه مسخرهبازی ای هست...
والعاقبة للمتقین
آخ بالاخره یکی پیدا شد که اربعین طوبی رو خونده باشه. چون از همون اوایل که تماشاگر طوبی شدم برام سوال بود چقدرش مطابقت داره با کتاب و چقدرش مربوط به همون برداشت آزاد فیلمنامهنویسه.
شما به عنوان خواننده کتاب، چقدر تفاوت یا شباهت بینشون دیدی؟