بسم الله الرحمن الرحیم
ان‌شاء الله فقط برای او، در مسیر او و برای رضای او بنویسم.

اللَّهُمَّ اسْتَعْمِلْنِی لِمَا خَلَقْتَنِی لَهُ
خداجونم!
روز اولی که تو عالم ذر، نگام کردی و گفتی تو هم برو دنیا، برام برنامه ریخته‌بودی یه جایی باشم، یه باری بردارم، یه کاری بکنم، مگه غیر اینه؟ منو بذار همونجا خداجون! دقیقاً همونجا...

بسم الله الرحمن الرحیم
- چه شانسی آورد! خطر از بغل گوشش رد شد!

- سکه بختشه! چقدر فلانی رو شانسه‌ها!

- بیچاره! بدبخت! یه روز خوش تو زندگی‌اش ندیده

- دیدی چقدر خوش به حالش شد!

- وای... فقط بد میاره

- اصلاً هر چی سنگه، مال پای لنگه.

خیلی شنیده‌ایم، خوانده‌ایم، ممکن است خیلی هم این کلمات را به کار برده باشیم، این کلمات یا کلمات مشابه.

معیارِ انتصاب این صفات، به آدم‎ها چیست؟

*

خودمان!

بله!

ما معمولاً خودمان، زندگی‎مان، معیارهایم، اهدافمان، آرزوهایمان و... را می‎گذاریم وسطِ قضیه، بعد همه را با معیارهای خودمان می‌سنجیم. اگر هم خودمان نباشیم، نهایتاً با دوست و آشنا و رفیق  و خواهر و... مقایسه می‌کنیم.

ولی آیا آمال و اهداف، آرزوها و زندگی ما معیار درستی است؟ غلط است؟ نباید قضاوت کنیم؟ به بقیه کار نداشته باشیم؟

*

نکته: قبلش بگویم که به‌طور کلی، با لفظ «شانس» مشکل دارم، و فقط از باب اینکه مصطلح است به‎ کار بردم و از اینجا به بعد در متن نمی‌‎آورم. شانس در باور عامه مردم و استعمال کنندگان، یعنی اتفاق خارج از اختیار و غیرقابل محاسبه...
خیلی‌ها استفاده می‎کنند، اما یادش می‎رود که «...وَیَعْلَمُ مَا فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَمَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا یَعْلَمُهَا...»۱ همه چیز در این عالم، تحت کنترل الهی است. شاید ما دلیلش را ندانیم، اما خارج از محدوده علم الهی نیست. پس چیزی به عنوان شانس وجود ندارد. ۲

*

چند نکته را با هم مرور کنیم:

۱- معیارهای خوشحال بودن یا نبودن، برای هر آدمی متفاوت است.

۲- این تفاوت، به جنسیت، سن، رشته، شغل، جایگاه، افکار، عقاید و همه چیز هر فرد ربط دارد.

۳- معیارهای همدیگر را نباید مسخره کنیم، دست بیندازیم یا به استهزا بکشیم. هر سن، موقعیت و جایگاهی، دغدغه‌های خاص خودش را دارد.

۴- دقیقاً اشتباه ما آنجاست که با معیارهای خودمان، بقیه را قضاوت می‌کنیم.

۵- اینکه آدم معیار خودش را برای بقیه تطبیق بدهد و از زاویه خودش همه چیز را نگاه کند، صحیح نیست.

۶- آن چیزی را که ما می‌بینیم، می‌شنویم، حس می‌کنیم، مورد نظر و اهمیت بقیه نیست، پس معیارها را تعمیم و تطبیق ندهیم.

۷- گاهی یک مسئله، برای ما اولویت است، مهم است، اما برای بقیه دقیقاً عکس آن است.

۸- پس سعی کنیم در این زمینه، احساساتمان را هم کنترل کنیم و با برخورد بقیه، از کوره در نرویم. این یادداشت، جایش اینجاست.

  

خب

سؤال: پس نباید هیچ کاری کرد

ج: من اینو گفتم؟

س: تهش می‌شه همین دیگر! پس چرا یکسری از آدم‎ها، خصوصاً بزرگترا سرزنش می‎کنن آدمو یا هی می‌گن این درسته و این غلط؟

ج: فرق داره...

س: چه فرقی، همینه دیگه!

   

جواب:

بگذارید اول سؤال را اصلاح کنم و بعد جواب را بدهم.

دقیقاً دغدغه سؤال‌کننده این است: شما می‌گویید معیارها را تطبیق ندهید! هر کسی معیار خودش را دارد، بر آن مبنا قضاوت نکنید. پس چرا این اتفاق می‎افتد! فرقش کجاست...

   

چند نکته مهم:

۱- پیش‌مقدمه و اولین قدم، همدردی است. اگر اتفاق خوبی برایش افتاده‌است، با او ذوق کنیم، تبریک بگوییم. اگر اتفاق بدی است، با او همدردی کنیم و دلداری بدهیم. خصوصاً درباره بچه‌ها، درک احساس و همراهی با ایشان، مهم است. از یک طرف، لوسشان نکنیم  از طرف دیگر، بی‌توجهی نکنیم. نه وقتی زمین خورد، بگوییم چیزی نشده، وقتی چیزی را گم‌کرده، بگوییم مهم نیست و وقتی ناراحت است، بگوییم ولش کن؛ اول همدردی کنیم و بعد سعی کنیم معیارها را اصلاح کنیم.

  

۲- برای اصلاح ملاک‎ها، باید یک شاقول و معیارِ اصلی داشته باشیم. غیر از این، دلیلی بر برتری عقیده من، نسبت به عقیده و معیارهای نفر دیگر، وجود ندارد. آیا قدرت، ثروت، حتی اکثریت بودن، ملاک برتری است؟ بحث مفصلی است که مبنای نظام اخلاقی چیست که نهایتاً بر سه محور اصلی نظرِ فردی، قراردادِ جمعی و سلیقه تقسیم می‌شود.۳

  

۳- ملاکم دین است. فعلاً بر این مبنا صحبت می‌کنم. اگر کسی دین و اسلام را به عنوان ملاکِ برتر و شاقولِ زندگی قبول ندارد، بحث دیگری است. همه گفتگوها به تعبیر علمای دینی، کلامی است. یعنی در درونِ دین بحث می‌کنیم. پیش‌فرض ذهنی‌ام همین است که خوانندگان گرامی، مسلمانند. خدا، پیغمبر، اسلام و قرآن را قبول دارند.

    

۴- با این دیدگاه، معیارها قابل اصلاح است. چون مبنا داریم. هر چند درباره همه کارها، صحنه‌ها و حالات، در اسلام صحبت نشده‌است. (قوانین و مقررات هم بر همین مبنا وضع می‌شود. بعد از دین، عرف دخیل می‌شود که شامل رفتار عمومی مردم، اعتقادات، فرهنگ و... است. )

یاد تعبیر لطیفی از یکی از نامداران کشور افتادم. خطاط و مبدع خطِ معلی، آقای حمید عجمی.۴ سال‌ها پیش، مصاحبه‌ای از ایشان خواندم که اشاره کرده بودند: «ما (من و همسرم) از اول زندگی‌مون با هم قرار گذاشتیم نفر سومی تو زندگی‌مون باشه و اون امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بود. هر جا به مشکلی می‌خوردیم و اختلافی پیدا می‌شد، می‌گفتیم اگر مولا بود، چیکار می‌کرد و اینجوری اختلافاتمون حل می‌شد و ادامه‌دار نمی‌شد.» این تجسم‌بخشیدن به همان معیار اصلی، یعنی دین است. اینکه دین بشود معیارمان.

   

۵- نکته بعدی، نگاه کردن به همه ابعاد زندگی هر فرد است. خاطرم هست در وبلاگی، نویسنده خاطراتِ شخصی‌اش را می‎نوشت، ظاهراً چند خواننده (نمی‌دانم چند نفر) این مسئله را مطرح کرده بودند که شما به جای نوشتن حقیقت، تخیلاتت را می‌نویسی. نویسنده، پستی گذاشت و نظرخواهی کرد. نظرات زیر پست، دو دسته بود، گروهی معتقد بودند نویسنده زندگی‌اش را می‌نویسد و گروه دوم، او را داستان‌نویس قهاری می‌دانستند.

در پست دیگری، نظرات را جمع‌بندی کرد و جواب داد. اما هنوز هم می‌دانم برخی خواننده‌ها، در ذهنشان به او نسبت دروغگویی یا به عبارت بهتر، خیال‌پردازی می‌دهند. دقیقاً مشکلشان همین است که همه چیز را نمی‌بینند.

۶-تجربه دیگرانی که مسیر ما را رفته‌اند، می‌تواند به اصلاح معیارها کمک کند. هر چند تجربه‌ها هم باید دقیق و اصولی باشد و هر تجربه‌ای مدنظر نیست. گاهی آدم‌ها دقیق نیستند و همه چیز را نمی‌گویند. پس اگر خواستید از تجربه بقیه استفاده‌کنید، مواردی که برایتان دغدغه است را از او بپرسید...

   

۷- یادمان باشد، نه هیچ‌کس در همه چیز و در همه اتفاقات، بدبخت است و نه دیگری همیشه خوش‌بخت و خوش‌حال و راضی. فرقش زاویه نگاه ماست. می‌توانیم فقط بدبختی‌ها، بیچارگی‌ها و مشکلات را ببینیم یا خوبی‌ها و خوشی‌ها و لذت‌ها... نگاه ماست که تعیین می‌کند.

یک مثال ملموس...
کنار رودخانه نشسته‎ و پایتان را توی آب فرو کرده و در خلسه عمیقی فرو رفته‌اید. همراهتان به شوخی، شما را داخل آب می‌اندازد. شما می‌توانید عصبانی بشوید، داد بزنید، قهر کنید و یک روز خوش را از خودتان و بقیه بگیرید. یا اینکه وقتی تو آب افتادید، بخندید، روی همراهتان آب بپاشید و این افتادن را با شوخی و خنده ادامه بدهید.

تصمیم با خود شماست...

  

۸- می‌دانم زندگی سخت می‌گذرد. می‌دانم این روزها، همه داریم اذیت می‌شویم. اما بخشی از اتفاقات، به کارها و عملکرد ما بر می‌گردد، برخی هم امتحان خداست. سعی کنیم با آرامش، این اوضاع را بگذرانیم...

امید هست... مطمئن باشید.


پ.ن:

۱- «... آنچه در خشکی و دریاست می‌داند، هیچ برگی (از درختی) نمی‏‌افتد مگر اینکه از آن آگاه است...» سوره مبارکه انعام، آیه ۵۹.

۲- می‌شد در پاورقی بیاید، اما از باب اهمیت موضوع، در داخل متن نوشتمش.

۳- برای مطالعه بیشتر، مبسوط و دقیق‌تر به کتاب «بنیاد اخلاق» نوشته جناب مجتبی مصباح، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، مراجعه فرمایید. این کتاب، یک کتاب اموزشی است که به صورت روان، مفصل، مبسوط و کاملاً بر مبنای عقل، مزایا و معایب همه سیستم‌های اخلاقی دنیا که بر مبنایش نظام حقوقی نوشته‌شده را بررسی کرده و به یک نظام، جامع رسیده‌است.

۴- چقدر از این آدم، خوشم می‌آید. آنقدر حضرت در زندگی‌شان هستند که حسرت برانگیز است. این خط را به تعبیر خودشان، با عنایت امام علی (علیه‌السلام) ابداع کردند. نام فرزندانشان هم علی و یعسوب‌الدین است. چقدر امثال ما دین‌خوانده‌ها ادعا داریم و چقدر این آدم‌های بی‌ادعا در اطاعت و توسل، از ما جلوترند.

  • حاج‌خانوم

امید

بدبخت

خوش‎بحت

شانس

معیار

نظرات (۵)

ممنون و سپاس.

نوشتۀ خوبی بود.

پاسخ:
سلام علیکم، سلامت باشید

سلام.

1- من ارتباط مقدمه و نتیجه را متوجه نشدم!

2- شانس از نظر مردم اتفاق خارج از اختیار و محاسبه خودشان و اتفاقا کاملا تحت کنترل خداوند است و همین هم آن را برای مردم مهم می کند.

3- اغلب مردم خوش شانسی و بد شانسی، خوشبختی یا بدبختی دیگران را با معیارهای خودشان نمی سنجند که اشتباه شماره 4 رخ داده باشد. با معیارهای متداول و مورد قبول عموم می سنجند. ضمنا اگر کسی خوش شانسی یا بد شانسی، خوشبختی یا بدبختی را با معیار خودش بسنجد چطور؟

4- اینکه احساس خوشبختی و بدبختی متاثر از چگونگی نگاه ما به مسائل است هرچند حرف متداولی شده که تقریبا همه می زنند و کاملا اشتباه نیست اما تبیین کننده همه احساسات بدبختی و خوشبختی نیست. کسانی که به لطف خدا حد معمولی از سعادت و نعمت را تجربه می کنند معمولا اصرار دارند که بگویند آنها هم رنج هایی دارند اما نیمه پر لیوان را می بینند که البته قبول دارم توانمندی ای است چون هستند کسانی که شرایطشان خیلی متفاوت نیست اما فقط روی نیمه خالی فوکوس کرده اند اما برای همه اینطور نیست. رنج همه یکسان نیست. اینکه مصرانه بگوییم سعادت و نعمت متوازن توزیع شده فقط برخی یاد گرفته اند که ببینند و شاکر باشند و برخی یاد نگرفته اند ببینند و ناسپاس اند حرف نادرستی است که منطبق با واقعیت و حقیقت نیست. اینکه اگر رنج ها عرضه می شد هر کس رنج خودش را بر می داشت و رنج بیشتر رشد و بیشتر و نسبت بین تقرب و جام بلا و ... حرف های رنج نکشیدگی است از نظر من البته.

پاسخ:
بسم‌الله الرحمن الرحیم
علیک سلام دوست عزیز
ممنون وقت گذاشتید...
۱- نمی‌دانم چه چیزی را متوجه نشدید، ممنون می‌شوم بیشتر توضیح بدهید.
۲- ولی خیلی‌ها در به‌کاربردن کلمه، حواسشان به خدا نیست.
۳-معیار متداول و قابل‌قبول از نظر چه کسی؟ شما چطور نظر همه را فهم کردید؟ اصلاً چگونه می‌شود نظر همه را فهم کرد؟ نهایتاً ما جامعه کوچک اطراف خودمان را می‌بینیم.  به عینه دیده‌ام برای کسی یک همسر خوب، برای دیگری کار داشتن، برای نفر سوم بچه‌داشتن معیار است... عرف و باورعمومی در حال تغییر است و هر کسی نظر خودش را دارد.

۴-هر کسی به اندازه ظرفیت و توانی که دارد، مورد امتحان‌الهی قرار می‌گیرد، برخی از اتفاقات هم نتیجه و معلول کارهای خودمان است. به‌سویه هم نیست. ولی همه، در داشتن‌امتحان مشترک‌اند، این حرف‌من نیست، سخن باری‌تعالی است. (سوره مبارکه عنکبوت، آیات ۲ و ۳)
کسانی که به لطف‌خدا حد معمولی از سعادت و نعمت را تجربه می‌کنند، مشکلات دارند، اصرار نیست. فقط نمی‌خواهند همه مشکلاتشان را به شما بگویند. عادت ندارند سفره‌دلشان را باز کنند.

برخی از مشکلات، دیده می‌شود. مثل مشکلات‌مالی، مریضی. اما فشارهای روحی، قابل دیدن نیست، قابل لمس نیست، حتی گاهی قابل توضیح‌دادن نیست. جنس مشکلات متفاوت است... ته قضیه را خیلی درآوردم. رفتم سراغ زندگی‌هایی که به قول شما، حد معمولی از سعادت را تجربه کردند و بیشتر از آن، حسرت‌برانگیز هم بود. اما...

ما فقط به رنج‌های خودمان، به‌طورکامل واقفیم، فقط... حتی همه رنج‌ها، دردها و نگرانی‌های نزدیکترین افراد به خود را نمی‌دانیم. در اوج صمیمیت، شاید فقط دو همسر، به درجه‌ای از درک برسند که همه‌چیز هم را می‌دانند، حتی دوخواهر، دو دوست، فرزندان با والدین، همه حرف‌هایشان، غصه‌هایشان، غم‌هایشان را نمی‌گویند. چون زدن برخی از حرف‌ها، دردی را دوا نمی‌کند، هیچ، دردی روی دردهای طرف مقابل می‌گذارد. نه آن طرف مقابل، می‌تواند همدردی کند و نه می‌تواند رنجی را کاهش دهد. کلا کاری از او برنمیاد. دارم یاد می‌گیرم این گفتنی‌ها را نگویم و به تعبیر عامه، سفره دلم را برای هر کسی باز نکنم.

و البته اضافه کنم آن‌هایی که از خدا دور می‌شوند و از او فاصله می‌گیرند، تا جایی که خودشان را همه کاره می‌بینند، خدا هم انقدر به آن‌ها می‌دهد که دیگر یاد خدا نیفتند. حتی او را صدا نزنند.

چند روز پیش، حدیثی از امام کاظم (علیه‌السلام) خواندم: الْمُؤْمِنُ مِثْلُ کفَّتَی الْمِیزَانِ کلَّمَا زِیدَ فِی إِیمَانِهِ زِیدَ فِی بَلَائِهِ. مؤمن همانند دو کفه ترازوست؛ هر چه ایمانش فزونی یابد، بلایش نیز بیشتر شود. ( بحارالانوار، جلد۷۵، صفحه۳۲۰ )
پس ان‌تعبیر، تعبیر دینی است، هر بار، امتحانات‌خدا سخت‌تر از قبل می‌شود. و کلیدش، فقط صبر است. صبر نه این است که سرِ جای خودمان بنشینیم و کاری نکنیم.
باید وظیفه خودمان را انجام‌دهیم، و برای نتیجه و به ثمررسیدن عجله نکنیم.

نکته آخر: شاکربودن، کار سختی است. خیلی‌سخت. تعبیر الهی این است: و قلیل من عبادی‌الشکور... از کسانی که به مرتبه عبد‌بودن می‌رسند، فقط بخش اندکی‌شان، شکورند.
فتامل
شرمنده که طولانی‌شد.
و من‌الله التوفیق

معیار مورد قبول از نظر همان جامعه و فرهنگی که در آن هستند. قطعا چیزهایی بدبختی ماست و از نظر یک خانم افریقایی ابدا بدبختی نیست. (مثل داشتن شوهری که چند همسر دارد.) برای مثال در جامعه ما خانمی که همسر و فرزند خوب و حد متوسطی از تمکن مالی و سلامت جسم دارد از نظر مردم بدبخت نیست. چنین خانمی اگر در دستیابی به شغل و تحصیلات تکمیلی و ... هم به آرزوهایش نرسد مردم او را بدبخت طبقه بندی نمی کنند. تکثر نظرات در جوامع بیشتر شده اما هنوز امکان فهم ایدآل های عمومی وجود دارد.

 

اینکه همه در داشتن امتحان مشترک اند را من هم قبول دارم. اینکه همه رنج دارند را من هم قبول دارم اما رنج ها و امتحان ها متفاوت و نابرابر اند. اینکه مثلا یک نفر می گوید رنج من این است که شوهرم اهل سفرهای ماجراجویانه نیست و اهل سفرهای لوکس است یا پسرم قصد پزشک شدن ندارد و دوست دارد هنرمند بشود و من دارم دق می کنم و واقعا هم از این اتفاقات رنج می کشد بعد جز رنج دیدگان و مورد امتحان الهی قرار گرفته شدگان هم طبقه بندی می شود از نظر من مورد سؤال است. تاکید می کنم از نظر من.

اینکه "هر کسی به اندازه ظرفیت و توانی که دارد، مورد امتحان‌الهی قرار می‌گیرد" را من هم مکرر شنیده ام. ظرفیت و توان را چه کسی داده؟ من حق انتخاب داشته ام؟ اگر من نوعی ظرفیتم را افزایش داده ام جرمی مرتکب شده ام که باید ابتلائات سخت تری را پشت سر بگذارم؟

همه مدعی داشتن مشکلاتی که قابل گفتن نیست هستند اما هیچکس حتی یک مثال برای آن ندارد. مضاف بر اینکه به نظرم مشکلی که دیده می شود انقدر هست که قابل پنهان کردن نیست و الا لزوما اینطور نیست که بعضی عادت دارند مشکلاتشان را جار بزنند و بعضی صبور و تسلیم امر الهی اند و سفره دلشان را باز نمی کنند. بعضی مشکلاتشان از نوع مشکلاتی است که گفتم. اتفاقا من هم مثل شما خیلی سعی کردم که ته قضیه را در بیاورم اما به نتیجه ای نرسیدم.
بلاهای خودساخته را قبول دارم و درباره آنها حرفی نزدم.

حدیث امام کاظم علیه السّلام و همه احادیث از این دست که از آنها مطلع بودم و برای همین هم ضمنی گفتم که "هرکه در این بزم مقرب تر است جام بلا بیشترش می دهند از نظر من زیر سؤال است"، توحید من را متزلزل می کند که چرا باید اینطور باشد؟ برای اثبات ایمان؟ چرا من برای اثبات ایمانم باید بلا بکشم و مجازات بشوم؟ سنّت استدراج هم کم و بیش از همین منظر از نظر من زیر سؤال است.

و در آخر اینکه من قصدم دردل نیست. شخصا هم شاید مساله من نباشد. بحثم سؤالات در حوزه نظری است. دلایل نقلی مساله را من هم دیده و شنیده ام. دلیل عقلی اش چیه؟ صرفا اینکه خداوند عالم بوده که فلان خوشبخت با نعمت رشد می کند و فلان بدبخت با نقمت؟

پاسخ:
سلام دوست عزیزم

متاسفانه خیلی از مردم، بر مبنای ظاهر قضاوت می‌کنند. شما نامش را می‌گذارید ایده‌آل‌های عمومی! آیا این عموم، اشتباه می‌کنند؟ هر چند به نظرم چنین ایده‌آل‌هایی انقدر که شما اعتقاد دارید، عمومیت ندارند.

در همین مثالی که مطرح کردید
شما از بیرون زندگی آن‌خانم، از کجا فهمیدید که همسر و فرزند آن خانم خوب است؟ بر چه معیاری؟ انچه دیدید؟ از کجا فهمیدید تمکن مالی دارد؟

خیلی از خانم‌ها صورتشان را با سیلی سرخ نگه‌می‌دارند. ظاهر زندگی‌شان خوب است، اما هیچ‌وقت درباره باطنش حرف نمی‌زنند.

چند مثال واقعی می‌زنم، بدون رفرنس، اما مطمئن‌باشید مصداق خارجی دارد:
۱- دوست عزیزی، در کانالی خاطرات مادرانه می‌نویسد. دوستی که از نزدیک با او معاشرت دارم. به دوست دیگری معرفی‌اش کردم. بعد از مدتی از دوست دوم، پرسیدم کانالش چطور است! گفت چقدر نفسش از جای گرم بلند می‌شود. همه‌چیزش مهیاست. پول که دارد، خانه دارد، فرزند هم دارد، حالا دارد تز تربیتی می‌نویسد؟
گفتم اشتباه می‌کنی! این دوستم الان به لطف دولت یازدهم به یکی از دورترین نقاط ایران تبعید شدند. اسمش تبعید نبود، اما وقتی کارشناس ارشد پژوهشی وزارت‌خانه را به عنوان نیروی مازاد معرفی کنند و بگویند بین سه شهر که دورترین فاصله از پایتخت دارند، یکی را انتخاب کن، یعنی چه؟
تحملش را در پایتخت نداشتند و او را به فرمانداری یکی از شهرها منتقل کردند. با نیروی پژوهشی، مثل نیروی اداری برخورد کردند. کیلومترها دورتر از خانواده و دوستان و اشنایان و رفقا...
فکر می‌کنید راحت است زندگی در غربتی که نهایتا سالی دوبار فقط خانواده را می‌شود دید و به قول خودش وقتی بعد از این مدت می‌بینی، دیگر حتی روابط هم محدود می‌شود و به سلام علیک می‌رسد. اما تلاش کرد تا جایی که می‌تواند محیط شادی برای خانواده کوچکش فراهم کند. سعی کرد دوست‌بشود، گروه دوستی راه بیندازد، ادم‌های شبیه به خودش را پیدا کند و نگذارد دوری از همه فامیل به او، همسرش و بچه‌هایش سخت بگذرد.

۲- خانمی بود که اتفاقا تمام ملاک‌هایی که شما گفتید را داشت، اما شوهرش خسیس بود، می‌گفت نمی‌توانم به او حتی بگویم نمک در خانه نداریم، با کوچکترین درخواست، زندگی را جهنم می‌کند. خودش خرید، خرید، حق ندارم چیزی بخواهم! ولی از همان شوهرهایی بود که هر کسی از بیرون زندگی‌اش را نگاه می‌کرد، می‌گفت خوش‌به‌حال زنش... به نظرتان، آن زن خوشبخت است؟

۳- خانم دیگری تعریف می‌کرد، از همان‌ها که همه می‌گویند چه زندگی‌ای دارد، همسر خوب، متشخص، پولدار... شوهرش پزشک بود، جلوی بقیه مبادی آداب، دوست‌داشتنی، اما تا می‌شد همسرش را آزار می‌داد...
همسرش می‌گفت خانه که می‌رسد، مثلا دستمال‌کاغذی بر می‌دارد و همین‌جور ریز ریز می‌کند و همه خانه را پر می‌کند.

۴- طلبه‌ای تعریف می‌کرد که استادمان همیشه درباره محبت به همسر، حرف می‌زد و تذکر می‌داد. همیشه می‌گفتیم خوش‌به‌حال همسرش. اما هیچ‌وقت ما را به داخل خانه‌اش دعوت نمی‌کرد. یکبار سرزده رفتیم و وارد شدیم. تا پایمان را داخل خانه‌اش گذاشتیم، چنان صدای فریاد و داد وبیداد همسرش بلندشد که فکر کردیم چقدر بدموقع رسیدیم... ولی دیگر استاد نگذاشت، بیرون برویم. بعد که نشستیم، فهمیدیم همسرش همیشه همین است، یک زن بددهن، فحاش و عصبانی...

۵- خیلی از بیماری‌ها، گفتنی نیست. ان‌هایی که ادم را از پا نمی‌اندازد. گفتنی نیست، ولی دردش و فکرش از داخل، همه شیره وجود آدم را می‌کشد.

۶- یکی مثلا پرونده قضایی دارد، بی‌دلیل برایش پاپوش دوختند، با قید وثیقه آزاد است. ظاهر زندگی‌اش عالی است. هیچ‌وقت این را تعریف نمی‌کند. و شما او را خوشبخت می‌دانید.

۷- بگذارید این یکی را با مصداق بگویم. جستجو کنید نام حاج‌خانم خالقی‌پور را، چند مصاحبه از ایشان ببینید. بعد اگر دوست‌داشتید و احتمالاً در جستجوهایتان به آن می‌رسید، کتاب درگاه این‌خانه بوسیدنی است را بخوانید. این کتاب، به قول حاج‌خانم، فقط بخشی از دردهایشان هست. خیلی‌هایش را نگفتند...

همه زندگی‌ها همین است. نمی‌دانم شما چند سال عمر از خدا گرفتید، چقدر با آدم‌ها حرف زدید، چقدر خوانده‌اید اما حقیر که دیگر به حوالی ۴۰ سالگی رسیده‌ام، یقین کردم ظاهر زندگی آدم‌ها را با باطن‌زندگی خودم مقایسه نکنم. که آن‌وقت خودم را خوشبخترین آدم روی زمین می‌دانم.

این بحثم را اشاره کردم که درون‌دینی است... بحث شما وقتی عقلی می‌شود، یعنی باید برویم سراغ اصول‌دین که یکی‌اش عدل است.
اگر اهلش هستید، کتاب‌هایی درباره عدل‌الهی مطالعه بفرمایید، بعد مفصل در خدمتم.😊
اگر هم حوصله‌اش را ندارید، تلاش می‌کنم به صورت ساده این مسئله عدل را در این زمینه، توضیح دهم.

خانمی که همسرش به شهر دورافتاده ای منتقل شده، چند سالی (مثلا 10 سال به فرض) را در غربت می گذراند که همانطور که خودتان گفتید راحت هم نیست اما خانمی که همسرش بیماری لاعلاج گرفته و همان 10 سال فرضی را پر پر زده و بعد از دنیا رفته و این خانم الان بی همسر شده چطور؟ امتحانش سخت تر نیست؟
خانمی که شوهر پزشک روانی دارد شرایط سختی دارد اما خانمی که شوهر بیکار و بیسواد و پررو و پر توقع روانی دارد چطور؟ امتحانش سخت تر نیست؟

دوستی دارم که شوهرشان یکی از اساتید هیات علمی یکی از دانشگاه های پایتخت هستند، کارت حقوقی اش دست خانم است. هیچ دخالتی در امور اقتصادی نمی کند. هیچ معاشرتی هم با فامیل ندارد. شرایط دوستم سخت است. همه مسؤولیت زندگی به دوش خودش است. دوست دیگری داریم. دوست هر دوی ماست. شوهرش همین قدر بی مسؤولیت و بی تفاوت است. تازه شغل ثابت هم ندارد.
بحث من امتحان داشتن همه نیست. بحثم سطح امتحان هاست و گفتم اینکه امتحان سخت تر مال مقربان و مومنان و با ظرفیت ها و توانمندهاست از نظر من پذیرفتنی نیست.

من هیچ ظاهری را با باطن زندگی خودم مقایسه نمی کنم! گفتم اصلا بحثم درددل نیست. هرچند مطالعه درباره اصول دین همیشه لازم است، هرجا که ابهامی باشد اما سال ها پیش درباره عدل الهی مطالعه می کردم جایی یادم نیست در مباحث شهید مطهری یا جایی دیگر به این استدلال نقل به مضمون رسیدم که "هیچ کس بر خدا حقی ندارد و هر چه خدا به بندگان داده عین لطف اوست و اصلا حقی نبوده که اگر داده نشده باشد یا متفاوت عطا شده باشد مغایر عدل باشد." به قولی کتاب را بستم. اگر استدلال دیکتاتوری باشد که چنین جواب هایی از هرکسی ممکن است.

درباره این پست و این بحث خدانگهدار :) 

پاسخ:
بسم الله الرحمن الرحیم

ستاره خانم عزیز
۱- هر امتحانی، بستگی به ظرفیت فرد دارد. من هم نگفتم همه امتحان‎ها یکسان است، هر کسی اندازه ظرفیتش، امتحان می‎شود. ولی من حتی مواردی که در مقام مقایسه، کنار هم گذاشتید را قابل مقایسه نمی‌دانم. چون فقط همین را می‌بینیم، نه بقیه‌اش را... شاید او که سالهاست در غربت است، با چند بچه قد و نیم قد، آنقدر اذیت شده باشد، که آن خانم با شوهر مریض و رسیدگی فامیل، و وضع مالی خوب اذیت نشده است.
  
۲- یک نکته‌ای که در همه مباحث مغفول ماند، بحث اختیار است. خدا انسان را مختار آفریده‌است. یکبار در کلاس عدل، بحثمان رسید به ظرفیت که هر کس ظرفیتی دارد و به اندازه ظرفیتش، نعمت می‌گیرد و به اندازه ظرفیتش دچار امتحان می‌شود. سوال کردم خب چرا من پیامبر نشدم و حضرت محمد بن عبدالله (صلی الله علیه و آله وسلم) پیامبر شد. معلممان جواب داد: ظرفیت ایشان بیش تر از تو بود.
پرسیدم چرا خدا ظرف وجودی مرا به اندازه ظرف وجودی ایشان قرار نداد؟
حرف دقیقی معلمان زد: خدا از ابتدا ظرف های وجودی را متفاوت خلق نکرده است. اما انسان مختار است، اعمال، رفتارش روی ظرف وجودی خودش و نسلش، اثر می‌گذارد و این اثرِ جبری اختیار است. مانند اینکه مادری قرص اشتباهی در دوران بارداری، مصرف کند، و فرزندش مثلا کور شود. کورشدن فرزند، تقصیر خودش نیست، اما اثر جبری اختیار مادرش است. خدا برای او جبران می‌کند، اما او هیچ وقت به‌خاطر اشتباه مادرش، نعمت بینایی پیدا نمی‎کند.
  
۳- خیلی از اتفاقاتی که در زندگی می‎افتد، اثر کارهای خودمان است. مثلاً عزیزی ازدواج کرد، شوهرش روانی از آب درآمد. یادم هست 4 ماه بعد از ازدواجش، از خانه پدرش به من زنگ زد که قضیه خواستگاری همسرم از تو چه بود؟ (معرفِ مشترکی بود که اول برای من و بعدها برای دوستم خواستگار فرستاده بود. من هیچ وقت به او نگفتم، اما خانواده شوهرش گفته بودند.) فهمیدم تهدید به مرگ شده و از خانه شوهرش رفته. خیلی بهم ریخته بود که چرا خدا با من چنین کاری کرد. خودش می گفت که من از اول شوهرم را کریه می‌دیدم، (عین کلام خودش بود.) گفتم چرا همسرش شدی؟ گفت همه جا به من گفتند قیافه مهم نیست. گفتم قیافه مهم نیست، اما نه اینکه با آدمی ازدواج کنی که چهره اش برای تو کریه است. خیلی اذیت شد تا طلاق گرفت. آیا این امتحان خدا بود یا نتیجه اشتباه خودش؟

۴- کس دیگری بود که در ازدواجش، همه چیز خوب بود و استخاره هم کرد. باز هم عین حرف خودش است که بارها استخاره کردیم و بد آمد. من نمی گویم برای ازدواج، باید استخاره کرد، اما اگر کردی، باید عمل کنی. بماند چه اتفاقاتی افتاد... این نتیجه اشتباه خودش نبود؟ چرا همه چیز را به گردن خدا می‎‌اندازیم؟ تازه بماند که این وسط یک خطای دیگر هم مرتکب شد. تصادف کرد، قطع نخاع شد. باردار بود و علیرغم همه اتفاقات، بچه‌اش ماند. اما به توصیه پزشکان که حتما بچه نقصی دارد، آن را سقط کرد. چرا نگفت وقتی در همه این اتفاقات، این بچه زنده ماند، حتما حکمتی دارد. :( خدا برایش جبران کرد، خیلی کمکش کرد، و الان راضی است... اما... همه چیز را نیندازیم گردن خدا.

۵- سعی کنیم داشته‌هایمان را ببینید.

۶- به نظرم یکبار دوره اصول دین را بخوانید. کلا هدف خلقتمان چیست. حضرت حق می فرماید: و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون. خلق شدیم برای اینکه به مرتبه عبد بودن برسیم. خدا به یکی ماشین داده برای رسیدن، به دیگری دوچرخه، یکی هم باید سینه‌خیز بیاید. مسیر یکی کوتاه است، دیگری بلند. مسیر همه آدم ها با هم فرق دارد. همه آدم ها...

۷- نمی‌فهمم باب مقایسه، از کجا به وجود می‎‌آید وقتی داشته های همه یکی نیست. توقعات هم یکی نیست. مسیر هم یکی نیست. آن کسی که ماشین دارد، مسیر سخت تری پیش روی اوست و طولانی تر، و او که سینه خیز می‌آید، مسیر کوتاهتر و راحت‌تری است. اما اگر آن ماشین را بدهد به او که سینه‌خیز می‌آید، ممکن است در همان راه کوتاه، به جاده خاکی بزند.

شاید این مثال کمک کند...
رشته‌های ورزشی را ببینید. الان مسابقات المپیک است و ورزشکاران رشته‌های مختلف ورزشی، با هم رقابت می‌کنند و برای گرفتن مدال طلا، تلاش می‌کنند.
میزان تمریناتشان یکی است؟ نوع مسابقه‌شان چطور؟ مدل صعود به مرحله بعد، چگونه است؟ هر کدام چقدر امکانات در اختیارش است؟

همه‌شان هم آخر به مدال‌طلا می‌رسند. اما نیازشان، نوع تمرینشان و... فرق می‌وند.!
۸-  آیا ما بابت همه نعمت‌هایی که خدا بدون هیچ استعداد، توانمندی و لیاقتی به ما داده، خدا را شاکر بوده‌ایم؟

۹- حق، در تمامی مباحث عقلی ببینید، در برابر تکلیف است. مثلاً من کار می کنم و در ازایش حقوق می‌گیرم. ما برای خدا چکار کرده‎ایم که ادعای حق داریم؟ بعد آن وقت می‌گویید آن جمله می‌شود دیکتاتوری؟

۱۰- عدل یعنی به هر کسی اندازه ظرفیتش داده شود، اندازه ای که مستحق است، اندازه ظرف وجودی اش. ظرف وجودی‌تان را بالا ببرید، به عدل، بلکه بیشتر هم خدا می‌دهد.

وفقکم الله

اینکه فکر کنیم حتی فرض کنیم که خانمی که شوهرش چندین سال مریض با بیماری صعب العلاج بوده و بعد از دنیا رفته و او مانده و بچه هایش ممکن است رنجش کمتر از خانمی با شوهر و چند فرزند در غربت باشد همان فانتزی های مصرانه کسانی است که گفتم به لطف خدا از حد معمولی از نعمت و سعادت برخوردارند و اصرار دارند که بگویند ما هم رنج داریم ولی خیلی عارفیم و تحمل می کنیم ولی آن خانم اول زیادی سفره دلش را باز می کند. به قول خودتان سعی کنیم داشته هایمان را ببینیم.

من قصد مجادله ندارم که ترک جدال توصیه شده است. توضیحاتی که لطف کردید را قبلا شنیدم و خواندم و قانع نشدم. بعضی قسمت ها را هم علیرغم تاکیدم بر نکاتی که قبول ندارم، مجدد شما به همان شکل می فرمایید که فکر کنم افتادن به دام تکرار است. (مثل بحث ظرفیت، مثل جبر ناشی از اختیار دیگران) بقیه هم یا تفاسیر ماست برای من قانع کننده نیست. (مثل مسیر سینه خیز و ماشین سوار و...) مایی که نقص عضو مادر زاد نداریم، مایی که فرزند گداهای بهشت زهرا نیستیم و... خیلی راحت از جبرهای دنیا و جبران خداوند حرف می زنیم. آنها انقدر راحت حرف نمی زنند.

امیدوارم جبران خداوند تفاوت های زندگی دنیا را هم جبران کند و در آخرت نگن اونی که با ماشین شاسی بلند کولر دار مسیر عبودیت را طی کرده 1000 کیلومتر راه اومده اونی که سینه خیز میومده 10 کیلومتر. الان هر دو برابرن که حتما خیلی ها 1000 کیلومتر با ماشین رفتن رو به 10 کیلومتر سینه خیز ترجیح می دادن.

پاسخ:
بسم‌الله الرحمن‌الرحیم
این متن ویرایش‌شده. ۱۴۰۰/۵/۱۴

ستاره خانم عزیز
سلام
پاسخ‌قبلی، کمی به نظرم لحنش تند بود و عذرخواهی می‌کنم. چه اینکه متن مکتوب، لحن را به بدترین‌شکل ممکن، منتقل می‌کند.😊
*خداحافظی کردید و گمان نمی‌دادم بحث را ادامه‌دهید، بین تاییدنکردن نظرقبلی که شاید حمل به بی‌احترامی می‌شد، ترجیح‌دادم باز هم جواب سوالاتی که ریشه‌ای باید حل بشود را در حدی که این فضا و سواد من اجازه می‌داد، جواب دادم.
و اما چند نکته
۱- پاسخ‌سوالاتتان در بحث توحید است، نه حتی عدل. فقط بروید سراغ توحید! خدایتان را خودتان پیدا بفرمایید. حضرت حق را بشناسید، بعد بیایید سراغ عدل... گره ذهنی‌تان در توحید مانده‌است. تا آن‌ها را حل نکنید، هیچ‌چیز برایتان قابل پذیرش نیست.

۲- یک سوال که حمل بر بی‌احترامی نشود، کلا چیزی را به‌طور مطلق، قبول دارید؟ یا به نظرتان همه‌چیز نسبی است؟ یا صرفاً متکی بر نظر خودتان هستید؟
حالا من می‌پرسم، چرا باید نظر شما را بپذیرم، وقتی هر حرفی را فقط می‌گویید قبول ندارید، اما استدلال نمی‌آورید و برچسب می‌زنید. یک استدلال را فانتزی می‌نامید و دیگری را دیکتاتورانه! چند مثال زدم، هیچ‌کدام را جواب ندادید، بعد می‌‌فرمایید بحث‌تکراری! پس به نظرم، قصد بحث ندارید.
فانتزی مصرانه ندارم، اما زندگی‌های بسیاری را موشکافی کردم. بعضی‌ها توان امتحان در نعمت ندارند، به جاده خاکی می‌زنند. به نظرتان، مثال‌هایم ارزش ندارد. این را برای خواننده‌ای می‌نویسم که شاید حوصله کرد و خواند.

کسی نقل کرد که حامی ایتام در یکی از استان‌های محروم شد. دسترسی نداشت و نمی‌توانست خودش سر بزند و بالاخره کسی را در کمیته‌امداد پیدا کرد تا از وضع فرزندی که کفالتش را بر عهده‌گرفته، اطلاعاتی دهد.
خانه‌اش یک اتاق، بدون شیشه بود. نماینده کمیته‌امداد، آنقدر ناراحت‌شده‌بود که شیشه پنجره را در همان بازدید، انداخته‌بود.
خانواده‌ای که پدرش را بر اثر بیماری از دست داده‌بود و دخترک قصه، فقط می‌خواست پزشک شود. حامی‌اش برایم تعریف می‌کرد که قصدم فقط دادن ماهیانه نبود. تا توانست و با کمک خیرینی که می‌شناخت، به خانواده دختر رسید. خانه‌شان را تعمیر کرد، اتاق اضافه کرد که بتوانند اجاره بدهند. ارزاق و خرید رمضان و عید برایشان فرستاد و خلاصه وضعشان در همان محدوده، خیلی خوب شد.
دخترک قصه، انقدر که باید درس نخواند و رشته‌زمین‌شناسی یک استان دورتر قبول شد. به علت استرس ناشی از مسیر و دوری، سردرد های عجیبی گرفت. به راحتی از طریق کمیته‌امداد، می‌توانست رشته و دانشگاهش را عوض کند و مرکزِاستانِ خودشان بیاید. نیامد. بعد هم تیپ و لباس و قیافه‌اش تغییر کرد. چون حامی‌اش برایش لب‌تاب نخرید، دیگر جواب تلفن‌هایش را هم نداد. الان دانشجوی دکترای زمین‌شناسی است... با هفت‌قلم آرایش.

در پاسخ قبلی گفتم هدف‌خلقت، رسیدن به مرتبه عبدبودن است. الان این عزیز، به هدف خلقتش نزدیک شد یا دور؟

باز هم شاید باور نکنید، امتحان در نعمت به مراتب سخت‌تر از امتحان در فقر است. دقت کرده‌اید خودکشی‌ها بیش از آنکه در میان اقشار محروم و مستضعف، رخ بدهد، میان مرفهین است؟ چرا؟ چرا آن مرفه با آخرین امکانات مادی ناامید می‌شود و آن زباله‌گرد نمی‌شود؟

۳-اصراری برای قانع‌کردن شما ندارم، اصلا بیشتر از این سواد ندارم. شرمنده... این جواب‌هایی بود که برایم قانع‌کننده بود. خدا هم همین را می‌فرماید: انا هدیناه السبیل اما شاکراً و اما کفورا.

از کلامتان پیداست که اهل‌مطالعه‌اید و آنقدر عاقل و بالغ هستید که توانایی داشته‌باشید دنبال جواب سوال‌هایتان بگردید. این نعمت‌بزرگی‌است، پس بگردید و جوابتان را پیدا کنید. نه اینکه با خواندن یک‌استدلال به نظرتان اشتباه، کتاب را ببندید. شاید به جواب‌های کاملتری رسیدید. آن وقت صمیمانه خوشحال می‌شوم نظراتتان را بدانم.

۴- خدا را قبول دارم، با همه بزرگی‌اش... قران و سنت را هم قبول دارم. گاهی به مشکل برمی‌خورم، در خیلی از مسائل، خیلی‌هایش هم سوال می‌ماند. اما باور کنیم قرار نیست عقل ادم به همه‌چیز و همه‌جا برسد، اصلا عقل اینقدر کارایی ندارد. شاید برای شما خنده‌دار بیاید، چه سوالم و چه جوابش، وقتی گاهی خدا جوابش را می‌رساند.

۵- آن کسی که سینه‌خیز، ده کیلومتر آمده، ممکن است روز قیامت خیلی بالاتر از جایگاه کسی باشد که  ۱۰۰۰ کیلومتر به قول شما با ماشین‌شاسی‌بلند کولر دار آمده. لیس الانسان الا ماسعی (روز قیامت، سعی آدم‌ها، محاسبه می‌شود، نه میزان حرکتشان)
مثال المپیک را برای تقریب‌به ذهن زدم. و می‌دانم مثال کاملی نیست. قطعاً در پیشگاه الهی، به نسبت سعی آدم‌ها بین مدال‌های طلا، تفاوت هست. و گاهی مقامی هشتمی یک‌رشته از طلای رشته‌دیگر بالاتر است.

۶- ادعای هیچ‌چیز هم در دنیا ندارم... نه عارف و نامدار و نه با سواد. کم‌سوادی‌ام را به بزرگی‌تان حلال فرمایید. دانسته‌هایم همین‌قدر بود
فتامل
والعاقبة‌للمتقین
نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.