رقیه
بسمالله
چند روز است که خبر اول سایتهای خبری، درد است و درد ودرد...
میگریختم، تحمل نداشتم، کاسه صبرم لبریز بود... نه اخبارش را میخواندم، نه میدیدم و نه عکسهایش را دنبال میکردم...
اما امروز نتوانستم...
دیگر قلمم نچرخید جز از دخترانی بنویسم که با هزار آرزو هر روز تا مکتب میرفتند.
اینجا نشستهایم و در امنیت، از کمبودهایمان میگوییم. از اینکه چطور زندگی کنیم، چکار کنیم زندگی راحتتری داشته باشیم. خیالمان از امنیت راحت است، خیلی راحت... از انفجار، از ترس، هراس...
مدینه، کلثوم، کامله، ریحانه...
خواهران عزیزم
شاید بهتر است بگویم دخترانم دوستداشتنیام
آرام بخوابید که مطمئنم جایتان پیش حضرت مادر خوب است... و این شبها مادران داغدارتان چه میکشند...
ما در غمتان شریک نیستیم، چون اصلاً درد نداریم. نمیفهمیم درد یعنی چه؟ نمیفهمیم حال مادرت را ریحانه، که چند روز است دیگر روی ماهت را ندیده، صدایت نشنیده وتنها همدمش تل خاکی است که...
تشنگی، شهادت، مظلومیت، مدرسه سیدالشهداء، انگار همه چیزتان باید یاد کربلا را زنده کند...
پ.ن
۱. حاج قاسم! چقدر جایت خالی است، خیلی بیشتر از قبل...
۲. اگر معلوم شود طالبان در این حمله دست داشتند، یک جنایت دیگر به جنایات این دولت و وزیر امورخارجهاش اضافه میشود... نانتان را در خون دختران شهید افغانی زدین آقای وزیر... همان موقع که سرکردگان طالبان را راه دادین و با آنها سر یک سفره نشستید...
شاید برای همین، مهر سکوت بر دهان زدید و هیجکس از طرف دولت، حتی دوخط تسلیت ننوشت!
۳. خستهنباشند که چند روز بعد، توئیت میزنند و در مقدمه سخنرانی، یک محکومیت خیلی نرم هم میکنند...