طلبیدن
بسمالله الرحمن الرحیم
زندگیم هر سال یک بار، در اربعین نو میشد.
از یک سالی، رزق هر سالهام شد.
نه فقط از باب دلم، از باب وظیفه میرفتم و برایم مایه حیات بود، امید به زندگی
همه زندگیام در اربعین تعریف میشد، اولین تقدیر کشوری، برای سوگواره اربعین بود، اولین رتبه کشوریام، سفرنامه اربعین بود. اولین قرارداد طرح پژوهشی و بعدش اولین کتاب، درباره اربعین بود.
*
یک سال فضا به سمت نرفتن بود. دل توی دلم نبود... داشتم روانی میشدم. هر کس میگفت مهم اینه که دلت اونجا باشه، میگفتم یا میروم یا میروم، حالت دومی ندارد.
این مداحی را عزیزی برایم فرستاد... گذاشتمش زنگ گوشیام.
...
آنقدر گریه کردم، زجه کردم، التماس کردم تا ده روز قبل از اربعین، برنامهام جور شد.
*
آقا جان
اینقدر گناه کردهایم که دیگر صدایمان نمیرسد؟
دیگر نمیخواهید مرا ببینید؟
دیگر به درد سیاهی لشگر امام عصر هم نمیخورم؟
مولاجان
ارباب
نوکر خوبی نبودم
سرباز نامنظمی بودم
ولی شما بزرگید، موالی هستید.
نگذارید...
حال امسالم این است.
راهها بسته است و بسته است و بسته است...