بسم الله الرحمن الرحیم
ان‌شاء الله فقط برای او، در مسیر او و برای رضای او بنویسم.

اللَّهُمَّ اسْتَعْمِلْنِی لِمَا خَلَقْتَنِی لَهُ
خداجونم!
روز اولی که تو عالم ذر، نگام کردی و گفتی تو هم برو دنیا، برام برنامه ریخته‌بودی یه جایی باشم، یه باری بردارم، یه کاری بکنم، مگه غیر اینه؟ منو بذار همونجا خداجون! دقیقاً همونجا...

خاص

۱۴۰۰/۰۷/۶

بسم الله الرحمن الرحیم

زیارت هم عمومی، خاص و ویژه و وی‌ای‌پی دارد. ساعت 7:15 اذن ورود می‌رسد و نوحه مداح، هوای دل همه را متلاطم می‌کند:«آقا سلاااااااام، من اومدم، نامه تو، به من رسید، من الغریب، الی الحبیب، لشگرسینه‌زن رسید/ با قلب و جون و دست و زبونم/ من اومدم که با تو بمونم...»
از زیر پل پیش‌ساخته عبور می‌کنیم. یک‌نفر روی پله‌ها، ایستاده و وسیله‌ای شبیه کلت در دست گرفته، نور قرمز رنگی از لوله اسلحه خارج می‌شود. به احتمال زیاد برای کنترل و تفتیش کاربرد دارد.

  
مسیر باریک‌تر می‌شود. در حین حرکت، یکدفعه می‌بینم همه خم می‌شوند، اول گمان می‌برم شاید می‌خواهند ورودی حرم سجده کنند، اما با این ازدحام و سرعت، بعید به نظر می‌رسد. همهمه‌ای بین بچه‌ها می‌پیچد: «کفشاتون رو دربیارین.» تمام مدت حواسم به مادر است که بین فشردگی جمعیت، اذیت نشود. از باب‌القبله، وارد حرم حضرت ارباب می‌شویم. فرصتی برای خواندن اذن دخول نیست، کسی مانع نمی‌شود، همه خدام راه را بازکرده‌اند تا هیأت به صحت و سلامت عبور کند. هیچ تفتیشی در کار نیست. ساعت بزرگ سردر بابُ القبله، 7:25 دقیقه را نشان می‌دهد و جمله «السلام علیک یا اباعبدالله الحسین» با حروفِ سبز، در زیر آن می‌درخشد. صدا قطع می‌شود، با ندای «لبیک یا حسین» وارد حریم امن حرم می‌شویم و به سمت راست می‌پیچیم. دوباره مداح می‌خواند: «بر ایوان کربلا/دیدم این نوشته را/ حسین منی وانا من حسین/ نجف به سوی کربلای ارباب/ قدم به پیش ای لشکر حسین/ نحن القوهًْ الحسین/ نحن رآیهًْ الحسین...» و دسته پیش می‌رود. روبرویمان ایوان طلا و ضریح شش‌گوشه رخ می‌نماید. بالای ایوان طلا با خطوط سرخ، این جمله نقش بسته‌است: «الا یا اهل العالم، ان جدی الحسین قتلوه عطشانا»

  
چقدر دوست داشتم یکبار هم که شده این زاویه را با چشمانم ببینم. «السلام علیک یا ابا عبدالله و علی الأرواح التی حلت بفنائک...» بجز چلچراغ‌ها، همه نور‌افشانی حرم، قرمزرنگ است. جلوی دسته، به انتهای شبستان رسیده و مداحی «ابد والله/ ابد والله/ ابد والله ما ننسی یا زهرا یا حسیناه» شور سینه‌زنان است که یکصدا تکرار می‌کنند. همه جمعیتِ شبستان، راه باز کرده‌اند تا دسته از میانشان عبور کنند، نگاه می‌کنند، همراهی می‌کنند، جواب می‌دهند، اشک می‌ریزند، حسرت می‌خورند.
  
به رو به روی حرم که می‌رسیم، دست‌ها به نشانه بیعت، بالا می‌آید، از راه دور، چشمانمان در ضریح شش‌گوشه گره می‌خورد. یاد کاروان کربلا می‌افتم، وقتی وارد کوفه شدند، زمانی که از دروازه شام عبور کردند، یک کاروان غم‌زده، داغدار، سیاه پوش، احترام خاندان را شکستند، بی‌حرمتی کردند، با نگاه حقارت چشم دوختند... . دختر علی(سلام‌الله علیها)، بانوی‌کربلا، اگر اینجا احترام می‌کنند، فقط بخاطر شماست؛ اگر اکرام می‌شویم، به یاد شماست؛ اگر بدون فشار، سختی، مشقت از میانة جمعیت فشردة زائرین عبور می‌کنیم، حرمت شماست. اگر مردها نمی‌گذارند، اجازه نمی‌دهند کسی به ما نزدیک شود، فشاری بیاید، تراکمی باشد، اذیت شویم، حبّ شماست.
*
دسته به سمت باب القاضی‌الحاجات هدایت می‌شود. قبل از خروج از حرم، برمی‌گردیم: «السلام علیک یا ثارالله و ابن ثاره...» صدای بلند خادمینِ‌دسته و حرم، جمعیت را به حرکت فرا می‌خواند: «زود باشین خواهرا، سریع‌تر، برو بالا...» اما مگر چند دقیقه عبور گذرا از حریم حرم، مرهم یک‌سال دوری و دلتنگی می‌‌شود؟ یک نگاه، جبرانِ نبودها را می‌کند؟

   
با ندای لبیک یا حسین، لبیک یا زینب از حرم خارج می‌شویم. در بین‌الحرمین، سیاق مداحی‌ها تغییر می‌کند: «...پاشو ای امید همه/ پاشو من بمیرم پاشو/ تو حرم دیگه هیچ‌کسی، نمی‌گه عمو تشنمه....تکیه‌گاهم اباالفضل، همه سپاهم اباالفضل/ بیا بریم تا به حرم/ باهم اباالفضل...  والله ان قطعتموا یمینی/ انی احامی ابدا عن دینی ... سقای حسین سید وسالار نیامد، علم‌دار نیامد... ناله یا فاطمه، در حرم افتاد/ وای وای وای عَلَم افتاد...» پل مشکی رنگ متحرک که در وسط بین‌الحرمین، قرار گرفته، نیز به زائرین خیر مقدم می‌گوید: «اهلا و سهلا بزوار الامام الحسین علیه‌السلام» جمله‌ای است که بر روی سینه پل حک شده است.

   

نگاهم به بالای بلندگو است که با این ارتفاع، از زیر پل عبور می‌کنند یا نه. اما قبل از رسیدن بلندگو به پل، یکی از مداح‌ها از جایگاه، پایین‌ می‌آید و دیگری از کمر روی بلندگوها خم می‌شود تا به سلامت، از زیر پل عبور کنند.
پشت سر حرم حضرت ارباب و روبرو حرم حضرت عمو است. دو سمت، درخت‌های نخل با نورافشانی قرمز، چراغ‌های منحنی، با نور قرمز و نورهای زردِ تیرهای چراغِ‌برق ، فضا را روشن کرده است. مکرراً سفارش کرده‌اند کسی به دسته اضافه نشود و همه حواسشان باشند. داخل دسته، چند نفر با مهربانی، سؤال و گاهی تندی می‌پرسند: «شما با ما اومدین؟» و جواب همه یکی است: «بله، هماهنگ شده. خانم فلانی در جریانند.»

   
دختری سپید پوش، بر روی دوش پدرش، از آن بالا، همه‌جا را می‌بیند. حضورمان میان دو برادر، پانزده دقیقه‌ای طول می‌کشد. سر در حرم عمو «السلام علیک یابن امیرالمؤمنین...» یادمان می‌اندازد اینجا هم شهر پدری است.
میانة مسیر، لحظاتی را روضه می‌خوانند تا جمعیت، آماده ورود به حرم سقای کربلا بشوند. در حرم حضرت عمو، دیگه نفسی نمانده، صداها در نمی‌آید، اشک‌ها هم خشک شده... عموجان! مددی.

   
روی پل سفیدِ ورودی حرم، جمله‌ای از امام به عربی وانگلیسی نقش بسته: «و لکنکم لاتقدرون علی هدم مجدی و محو عزی»  حسنا را می‌بینم که بعد از کمی غر و بهانه‌گرفتن، روی شانه مادر، به خواب می‌رود. ندای لبیک یا اباالفضل، طنین‌انداز می‌شود. با شعار «الموت لآمریکا، الموت لإسرائیل و الموت لآل سعود»، ادامه می‌یابد. وارد حرم که می‌شویم، فقط یک دعا را با صدای بلند، فریاد می‌زنیم: «ابوالفضل علمدار/ خامنه‌ای نگه‌دار».

   
دوباره باید به همین مختصر راضی شد. با فریادهای حیدر، حیدر و لبیک یا زینب، از شبستان حرم عبور می‌کنیم و باب‌القبله، ما را از حرم جدا می‌کند.
کل زمان حضور، نیم‌ساعت می‌شود... از باب القبله تا باب القبله. الحمدلله... قسمت‌هایی از حرم را دیدیم که در مواقع عادی، امکان حضور‌مان نیست. شاید هیچ‌زمان دیگری، زیارت شامگاه اربعین قسمتمان نشود.

الحمدلله رب العالمین

روی این لینک کلیک بفرمایید

نظرات (۱)

  • سارا سماواتی منفرد
  • سلام

    خواندم این سفرنامه اربعینی را و با شما یک جورایی همسفر بودم و این از خاصیت سفرنامه ها است و حس کردن آنچه دیدید و لمس کردیدحتی بعد از گذشت سال ها.

    ان شا الله دوباره قسمتتون بشه بین الحرمین

     

    پاسخ:
    علیکم السلام ساراجان
    الحمدلله
    ان‌شاءالله قسمت همه عاشقان
    نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
    اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.