برای او که به ابدیت پیوست...
بسمالله الرحمن الرحیم
بزرگ بود، خیلی بزرگ... بزرگِ همه بود، تاجسرمان، امید دلمان، پشتگرمیمان. هر چند یکسال اخر، تنها راه ارتباطیمان محدود شده بود به یک تخته وایتبرد کوچک و چند عدد ماژیک...
دورهسربازیاش را توی توپخانه گذراند و بعد از ان، همیشه سمعکی روی گوشش بود. از وقتی که یادم میآمد. دیشب عمیقاً فهمیدم چقدر دلم برایش تنگشدهاست، هر چند این اواخر جز سلام، ارتباط دیگری با هم نداشتیم.
*
باباجون، باباجون بود. آخرین بزرگتری که برایم مانده بود. دلم تنگشده برای آنوقتهایی که لای کتابهایش میدیدمش.
ما را پشت جیپآهوی آبیرنگ مینشاند و گردش میبرد.
آنوقتهایی که قبل از سفر برای خداحافظی میرفتیم و درِ گوشمان میخواند: إِنَّ الَّذی فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لَرادُّکَ إِلى مَعادٍ انشاءالله...
باورم نمیشود این روزها دیگر به جای اینکه چشممان به در خانه باشد، باید روی خاک دست بگذاریم و برایش فاتحه بخوانیم.
این دنیا که سر و صدا خیلی اذیتتان کرد پدربزرگ...
دعا میکنم در جایگاه ابدیتان، لایسمعون فیها لغوا و لاتاثیما باشید و جز الا قیلاً سلاماً سلاما نشنوید...
پ.ن:
۱. بزرگترها وقتی میروند، تازه میفهمیم چقدر جایشان خالی است. جایشان به اندازه یک تخت گوشهخانه، خالی نیست، به اندازه عمق قلبهایمان... دیگر هوایتان نیست. دیگر زیر اسمان نفس نمیکشید... بدون شما چه کنیم پدربزرگ.
۲. انقدر تا زندهبودند، دستِ خیر داشتند که تازه خیلیهایش را در روز دفن فهمیدیم، وقتی ادمهایی خودشان را به تشییع رساندند که سالیان سال بود خبری از آنان نبود. هر کدام تعریف میکنند که پدربزرگ کدام گره زندگیشان را باز کردهاست.
۳. همه ادمها خوبی و بدی دارند، آن را بابد خدا محاسبه کند...
سفر بخیر پدربزرگ
انا لله و انا الیه راجعون
خدا رحمتشون کنه
به خانواده محترم صبر بده.
"نکره مخصصه"