فرزانه...
بسم الله الرحمن الرحیم
یکسال گذشت از رفتنش.
یکسال است همسرش مانده با سه تا بچه یتیم...
هیئت هنر بیخواهر شده!
برادرش، بدون غمخوار مانده...
مادر و پدرش بدون دختر...
یکسال است...
اصلاً نمیفهمم یکسال نبود یک دختر، خواهر، همسر، مادر، همراه، همکار و همهیئتی چه معنایی دارد. دور نشستهام و فقط روزها را میشمرم. رفیقش میگفت جواز رفتن را همان سالِ قبل، از اربعین گرفت. تنها دعایش التماسِ رفتن بود.
نمیدانم چقدر سختی کشید، خوندل خورد، اذیت شد که با وجود دختری یکساله که عاشقش بود، دوست داشت برود و دیگر نمیتوانست بماند. گفتند مریض بود و اگر میماند هم خودش، هم اطرافیان زجر میکشیدند و درمان نداشت.
فرزانه بانو
فقط خودت میدانی و بس که چه گذشت، چه کردی... اما میدانم آنقدر مخلصانه کار کرده بودی که شهدا به پیشوازت آمدند و اولین کسی بودی که ظاهراً با شهادت نرفتی، اما معراج شهدا، محل وداعت شد...
و مزارت را بچههای هیئت هنر، طرح زدند و نگذاشتند سنگ سرد، بین تو و آنها حائل شود. و حتی بعد از مرگت در بهشت زهرا، کنار قطعه شهدا، لبخند هدیه میدهی به کسانی که میآیند...
خدایت رحمت کند.
میدانم شب اول ربیع رفتی، اما جشن اول ربیع و شکرانه سلامت پیامبر خاتم، مهمتر بود.
سفرت بخیر هم هیئتی...
پ.ن:
تا قبل از فرزانه، اسم فرزانه را دوست نداشتم. اما وقتی که رفت فهمیدم حقاً فرزانه بود، برجسته و منتخب و دوستداشتنی...
والعاقبة للمتقین
خدا رحمتش کنه
هیئت هنر تو قم هستش؟