برای او که نمیشناختمش
بسم الله الرحمن الرحیم
یادم نیست چه سالی بود، اما یا سال اول بود یا سال دوم که داربست فلزی وسط خیابان ولیعصر (عجلالله تعالی فرجهالشریف)، ما را کشاند به هیأتی متفاوت در این شهر بزرگ. هیئت محبین اهلبیت (علیهمالسلام) آن وقتها حاجآقا اینقدر منابر متعدد نداشتند و شناختهشده نبودند. فضای مجازی هم به این گستردگی نبود... برنامهها هنوز دهان به دهان نقل میشد و پارچهنوشتههای توی خیابان، خبرها را میرسند. (آن وقتها بنر هم نبود و پارچهنوشتهها، دستنویس بود.) و امسال هجدمین سوگوارهشان بود...
اوایل از بین ده شب روضه، نهایتاً سه چهارشب میرفتیم. یکی دوبار زودتر از معمول به دانشگاه هنر رسیدم و برای اولینبار دمامزنی را دیدم. اما خیلی وقتها، سهممان از هیئت، فقط سخنرانی استاد پناهیان بود؛ اینجا آخرین منبر حاجآقا بود، معمولاً شبهای عاشورا، دیرتر از معمول میرسیدند و همه حرفهایی که هیچکجا نزده بود را اینجا از حاجآقا میشنیدم.
ورودی خیمه متفاوت بود؛ دالان هنر! پر بود از دکورهای خاص که بعضیهایش هر شب تغییر میکرد و یکی دو دکور، هر شب کامل میشد. گاهی که زود میرسیدم، بچههای هیئت هنوز داشتند با دستان گِلی یا رنگی، کار میکردند... اثر همه گروههای هنری بود، از تجسمی گرفته تا طراحی و گرافیک... مجری برنامه هم از همان سالها تغییر نکرد، جز یکی دوسالی که سرباز بود و نیامد.
یادش بخیر خیمه چادری روی داربستهای زنگزده؛ اوایل آنقدر نازک بود که بخش مردانه از پشتاش دیده میشد و گوشه و کنارش باز بود و بچهها میرفتند ومیآمدند. از درخت وسط خیمه، تا بلندگوهای بلندش... تا ردیف چراغهای سبز وسط... سرمای سالهای اول که از زیر و پشت، تنمان را میلرزاند...
هر سال، اگر آخرِ شبِ آخر، مجال ماندن داشتم، با این صدا مثل بچههای هیئت زار میزدم.
میخواستند متفاوت باشند، از طراحی لباسهای خادمهای هیأت تا طراحی بیرق و کتیبه. سالهای اول، تولیداتشان محدود بود و کمکم به فروش رسیدند و الان چندسالی است که موکب آرت، محصولات را به همه جا میفرستد. شاید خیلیها ندانند کتیبهها عمودی که این روزها، همه جا هست ابتکار بچههای هیأت هنر بود. کارشان تا آنجا پیش رفت که چند نوبت طراحی و نصب کتیبههای حرم سیدالکریم و نجف اشرف، به آنان سپرده شد.
هر سال، مثل همیشه فقط در برنامه دهه محرم هیأت شرکت میکردم. سالهای اول، دهه اول بود و بعد به پیشنهاد حاجاقا، برنامه به دهه دوم رسید. دقیقاً همان شبهایی که بعد عاشورا دلم روضه میخواست، گوشه شهر، پر میشد از عاشفانی که از همه جا خودشان را میرساندند تا داغشان را سبک کنند.
خادمهای هیأت برایم چهرههای آشنایی بودند، با بعضیهایشان سلام و علیک داشتم و بعضی دیگر را فقط به چهره میشناختم. پوششها هم متفاوت بود. بارها عزیزانی را دیدیم که سالهای اول با حجابی نیمبند در هیأت حضور داشتند، سال بعد محجبه میشدند و سال سوم، چادری... کم نبودند بچههای که از هیئت هنر، به دین علاقمند و ماندنی شدند.
این روزها هیئت هنر برای خودش سر و شکلی گرفته است. غیر از سایت موکب آرت، خانه طراحان انقلاب اسلامی و آتلیه، کارگاه طراحی و استودیوی ۳×۴ برو بیایی دارد. یکی از مهمترین خروجیهایشان، بزرگترین دیوارهنگاره کشور است که خبر تغییر آن بارها در رسانهها منتشر شده است.
*
همیشه دوست داشتم وارد جمعشان شوم، اما نشد. به دلایلی نتوانستم به جمع خدام بپیوندم. سفر اربعین را نتوانستم همراهیشان کنم. یکسال هم در مراسم اعتکافشان ثبتنام کردم که باز هم توفیق نشد. یکسال هم خودم را بین تیم تولیدمحتوا جا کردم که باز هم نتوانستم ماندنی شوم.
با خیلی از بچههای هیئت هنر، فقط همهیئتی بودم. چهرههای آشنایی که هر سال در زیر خیمه حضرت ارباب میدیدمشان. سالهای اول خادم و همیشه وسط خیمه بودند؛ کمکم قدیمیها ازدواج کرده و سال بعدش با بچههای قد و نیمقدشان میآمدند. جایشان را هم به جدیدترها میدادند. بعد گوشه کنار هیأت مینشستند. ما با هم سالها گریه کردیم، سینه زدیم و بیصدا باریدیم.
یکی از شیرینترین خاطراتم از هیئت هنر، حضور در دسته عزاداریشان درکربلا بود. توفیقی بود که با همراهیشان در شام اربعین، وارد حرمین شریفین شدم... جوازش هم همان «همهیئتی بودن» بود.
و امروز خبری از هیأت رسید...
یکی از همهیأتیها بر اثر سانحه تصادف، درجوار رحمت الهی آرام گرفت. از همان همهیأتی هایی که حتی با هم سلام علیک نداشتیم. اما با شنیدن نامش، چهره آرام او در ذهنم نقش بست و مرا بهم ریخت. «فرزانه پزشکی» برای خیلیها دوست بود. حالا که رفته، بسیاری او را سنگصبور میدانند. آچار فرانسه هیئت که همزمان با مادرانههایش برای علی، حسین و فاطمه، به وظایف اجتماعیاش میرسید. از روایت در کاروان راهیاننور، حضور در اردوهای جهادی و برنامهسازیهایش در صدا و سیما میگویند؛ از سخنرانیهایش در روضههای امام جواد (علیهالسلام)
فرزانه پزشکی برایم فقط یک همهیأتی بود. حتی یادم نمیآید امسال که به روضه هیئت هنر در بینالحرمین رسیدم، فرزانه را هم دیدم یا نه.
خداحافظ همهیئتی... خداحافظ فرزانه هیئت هنر... باشد که روسپید و دستپر به محضر حضرت ارباب برسی و شب اول قبرت، بهترین شب زندگیات باشد.
ممنون میشوم فاتحهای بدرقه راهش کنید و برای دل داغدار خانوادهاش دعا کنید.
صفحه ختم مجازی مرحوم فرزانه پزشکی
پ.ن:
۱- مراسم بدرقه با مرحوم فرزانه پزشکی، پنجشنبه ۱۴۰۱/۷/۷ ساعت ۱۸:۱۵ همراه با اقامه نماز مغرب و عشاء در معراج شهدای تهران. با همه تلاشهایی که کردی کمتر از این حقت نبود که جایی با تو وداع شود که آخرین میعادگاه شهدا در این شهر بود و هست.
۲- همیشه نوشتن کار راحتی نیست. گاهی آنقدر سخت و پیچیده میشود که همه کلمات و جملات از دست آدمی لیز میخورد، اما وقتی موضوعی در ذهن رژه میرود و رها نمیکند، نهایتاً مجبور میشوی ذهنیات را به بند کشیده تا رهایی یابی.
نوشتن برای مرحوم فرزانه پزشکی، همینقدر سخت بود و سنگین و جانکاه.
۳- برای بزرگواران نکتهسنج، مرحوم درست است یا مرحومه؟
بعداً نوشت ۱۴۰۱/۷/۸
۴- خانم پزشکی غبطهبرانگیز رفت. بعد از زیارت اربعین،در مسیر برگشت از مشهدالرضا، شب هجرت، شروع تاریخ اسلام، با بدنی خونی به دیدار یار شتافت. دو شب در جایی بود که بسیاری از شهدا آخرین جای حضورشان بود، معراج شهدا بود، هجده شهید از همه مناطق عملیاتی به پیشوازش آمدهبودند. همانجا با او وداع کردند. صبح از کنار شهدای گمنام حوزه هنری بدرقه شد تا به آرامگاه ابدیاش برسد.
ورودی گلزار شهدا، قطعه ۱۹ بهشتزهرا آرامگرفت. مجوز دفن خانم پزشکی، آخرین مجوز تدفین در قطعهای است که بعد از این فقط میزبان شهدا خواهد بود.
قواعد مادی دنیا برای دنیا پرستان
اگر حسینی زندگی کنی، حسینی از دنیا میروی و حسینی بدرقه خواهی شد و حسین (علیهالسلام) زیر بار منت هیچکس نخواهد ماند.
خدایش رحمت کند
والعاقبة للمتقین
خدایش رحمت کناد و در جوار رحمت واسعه اش مأوا دهد.
ان شاءالله جزء امروزم هدیه ای باشد به روح پاک ایشان.