بسم الله الرحمن الرحیم
ان‌شاء الله فقط برای او، در مسیر او و برای رضای او بنویسم.

اللَّهُمَّ اسْتَعْمِلْنِی لِمَا خَلَقْتَنِی لَهُ
خداجونم!
روز اولی که تو عالم ذر، نگام کردی و گفتی تو هم برو دنیا، برام برنامه ریخته‌بودی یه جایی باشم، یه باری بردارم، یه کاری بکنم، مگه غیر اینه؟ منو بذار همونجا خداجون! دقیقاً همونجا...

معروف!

۱۴۰۰/۰۸/۱۱

بسم الله الرحمن الرحیم

- رمان‌های معروف جهان را بخوانید...

این توصیه همه مدرسان داستان‌نویسی است. هر کتاب آموزشی داستان نویسی، همین را می‌گوید؛ هر صفحه سایت و وبلاگ هم در این زمینه، این نکته را گوشزد می‌کند.

کتاب‌خوان بوده‌ام از بچگی، از همان وقتی که یادم نمی‌آید. از زمانی که خاطرم هست، همیشه کتاب، جزوی از وسایلم بود، نه یکی دوتا سه تا، همان بچگی‌ هم کتابخانه داشتیم، سال‌ها بعد، کیسه‌های بزرگ کتاب‌پاره‌ها را در زیر زمین دیدیم.

همان وقت‌ها هم گوشت گران بود و پدر کارمند، دخلمان به خرجمان نمی‌رسید، اما شاید به جای گوشت، گاهی سویا می‌خوردیم، میوه‌ کمتر بود، مهمان دعوت نمی‌کردیو تولد نمی‌گرفتیم، گاهی مهمانی و عروسی را هم به خاطر اینکه توان خرید کادو نداشتیم، نمی‌رفتیم، اما همیشه کتاب بود، اولین چیز در سبد فرهنگی خانواده‌مان.

  

همان موقع‌ها که شهریه مدرسه غیرانتفاعی خوب، ۷۰ هزار تومن بود، فقط نمایشگاه کتاب یک سال، مادر دم صندوق ده هزار تومان، پول کتاب کودک و نوجوان داد. کتاب‌هایی که با وسواس انتخاب و خوانده می‌شد و بعد به دستمان می‌رسید که مبادا نکته‌ای انحرافی داشته باشد. سرعت مادر در مطالعه کتاب، هنوز هم خیلی بیشتر از ماست.

*

سلیقه کتابخوانی‌ام را مادر جهت داد و من هم همان مسیر را رفتم. سال‌ها بعد در جواب جمله «ادبیات جهان را بخوانید» تا بهتر بنویسید. می‌گفتم من بد نمی‌نویسم، آن کتاب‌ها را هم نخواندم.

در کتابخانه دوست عزیزی، کتاب‌هایی از این قسم را یافتم و خواندم. مضمون و محتوا، افتضاح بود. آن هم کتابی که هر بار در هر مناسبتی برای معرفی کتاب در یک هفته‌نامه خوب، این کتاب جزو 5 تای اول بود.

بعدها در کتاب زندگی رهبر عزیز خواندم که ایشان علیرغم اینکه بسیاری از کتب و رمان‌های معروف را خوانده‌اند، اذعان کردند که «... البته اشتباه کردم که همه جور رمانی را خواندم. رمان مثل آبی که در خاک نرم نرم نفوذ می‌کند، همه جا را می‌گیرد و وقت را پر می‌کند.»۱ همین جمله برایم مؤیدی بود که دیگر دنبال کتاب‌ها و رمان‌های بی‌سر وته نروم.

  

تقریباً دو سال پیش، وقتی حرف از خواندن کتاب‌ با دوست نویسنده‌ام شد، جواب داد که حرفت درست است، اما آشپز خوب، آشپزی است که غذای بد را هم خورده باشد، اگر می‌خواهی آشپزی کنی. حرفش منطقی بود.

اما خریدن کتاب و هزینه برای این جور کتاب‌ها، برایم سخت بود. و بدترش این بود که بعد از خواندن، نمی‌دانستم با آن کتاب چکار کنم، حتی هدیه دادنش را هم جایز نمی‌دانستم؛ کتابخانه هم که دور و برمان نیست.

اپلیکیشن طاقچه و بخش طاقچه بی‌نهایت، کمترین هزینه‌ای بود که می‌توانستم در موقعیت دور بودن از کتابخانه پرداخت کنم و کتاب‌های بد را بچشم. در جستجو، چشمم به رمان معروفی افتاد که تازگی‌ها چند بار نامش را در جاهای مختلف، بکار بردم و هنوز نمی‌دانستم داستانش چیست. خلاصه ۸۹ صفحه‌ای کتاب، چیزی جز ناامیدی، تیرگی، سیاهی نبود که همه‌اش حول عشق یک زن می‌چرخید...

  

داستان نوزادی یک چشمی، با دندان‌هایی جلو آمده و جنگلی از موهای قرمز که سر راه گذاشته شده بود و دو پیرزن او را به اسقف کلیسا تحویل دادند، بزرگ می‌شود و مسئول به صدا دراوردن ناقوس‌ها و کم‌کم شنوایی‌اش را هم از دست می‌دهد.

حالا از دختری خوشش می‌آید که سه نفر دیگر هم رقیب اویند... زنی با سه عاشق دلسوخته  که نهایت به جرم واهی، اعدام شده و جنازه‌اش را در زیر زمین کلیسایی در خارج شهر، رها می‌کنند. سربازان پادشاه، وقتی دوسال بعد برای یافتن جنازه‌ دیگری که اجازه دفن یافته، به زیر زمین می‌روند با دو اسکلت روبرو می‌شوند که یکی تکه‌پارچه‌های سفیدی به آن وصل است و دیگری که او را در آغوش گرفته، اسکلتی است که پشت برآمده داشته و سرش در بدنش فرو رفته‌است. شبیه یک گوژپشت... وقتی اسکلت اول را بلند می‌کنند، اسکلت دوم فرو می‌ریزد.

  

یعنی ته داستان ۸۰۰ صفحه‌ای رمان معروف ویکتورهوگو، گوژپشت نتردام همین است!

حالا هی بگویید حجاب لازم نیست، ملت عادت می‌کنند... کل داستان حول عاشقی ۴ مرد به یک زن است که سرانجام یکی بعد از مرگش به او می‌رسد.

اینقدر رقت‌بار بدون نقطه روشن امید!!!!!!!!!!!!!!!!


پ.ن:

۱- کتاب روایتی از زندگی و زمانه حضرت آیه‌الله خامنه‌ای، جعفر شیرعلی‌نیا ـ صص۵۷-۵۶.

نظرات (۲)

  • کاکتوسِ خسته
  • ممنونم که روشنم کردی. من خیلی به نوشتن علاقه دارم اما هیچ‌کدوم از آثار بزرگ رو نخوندم و انقدر همه جا درباره آثار فاخر صحبت می‌شه که عذاب وجدان گرفتم و دیگه باور کردم که لااقل تا زمانی که این آثار رو عمیقا نخوندم و نفهمیدم، نمی‌تونم خودم رو نویسنده بنامم.

    حتی درباره بعضی آثار فاخر داخلی مثل "چشم‌هایش" هم همین‌ها رو شنیدم. اینکه چندان قوی نبود و ..

     

    گفتی سلیقه کتابخونیت رو مادرت جهت داده. کار پر مسئولیتیه. منم داره سلیقه کتابخوانی داداشم رو جهت می‌دم و الحمدالله تا الان موفق بودم.

    پاسخ:
    سلام عزیزجان
    خوندنش، بخون. ولی نخر، همون طاقچه بی‌نهایت کافیه!
    من کتاب ناتوردشت رو خوندم و مزخرف بود...
  • یاس ارغوانی🌱
  • سلام :)

    کامنت کاکتوس خسته یجورایی حرف من با اینکه اصلا ادعای نویسندگی و... ندارم و صرفا به کتاب خوندن علاقه دارم یه عذاب وجدان کوچکی داشتم که چرا من نتونستم این اثاری که میگند فاخر هست رو بخونم. البته خیلی وقته فهمیدم اصلا در هیچ چیز نباید ابع اکثریت بود. برای همین از اکثر کتاب هایی که به اسم معروف نام برده میشه سعی بر دوری دارم. البته نه اینکه هرچی آثار به اسم فاخر هست فاخر نباشه ولی خوب سطحی نگری عوام منظورمه :)

    پاسخ:
    علیک سلام
    ببینید خیلی از اثار فاخری که نام می‌برند، از نظر محتوا، اصلا فخری نداره، صرفاً از باب شکل، اصول این درجه اهمیت رو داره.
    چه اینکه مشکل اینجاست.
    متاسفانه اسلوب و روش‌داستان‌نویسی هم برگرفته از نظریات غربی است، برای همین اثاری که معرفی میشه، همه در همون سبک هستند.
    تازه اینا خوب‌هاشه، بقیه‌اش فاجعه است.
    حتی متاسفانه اثاری که داخلی هم هستند، همینند.
    مثلا در داستان‌نویسی، به شدت توصیه میشه اثار جلال ال احمد خونده بشه.
    ویژگی قلم جلال، غیر از توصیف‌های عالی و دید جزئی نگرش، بی‌ادب بودن قلم است.
    هیچ‌چیز براش در نوشتن خط قرمز نیست...
    از جمله نویسنده‌های معاصری که جلال ال احمد، الگوشون هست، معروفترینشون رضا امیرخانی است که به قول خودش، من فرزندِ زنِ‌زیادی جلالم.
    وضوح این بی‌پروابودن در بی‌وطن و قیدار مشخصه.
    والاع هر چی فحش تو عمرم نشنیده‌بودم، توی رمان قیدار خوندم...
    و به نظرم این، سبکِ دین نیست...
    باید مطلب این رو هم مفصل بنویسم.😅
    نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
    اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.