خانم جان
بسم الله الرحمن الرحیم
داستان همسایههای خانم جان، مثل همه کتابهای مدافعین حرم از حسرت شروع میشود. از حسرت رسیدن و دست و پا زدن برای اعزام تا روزی که راوی کتاب، بیخیال شده و با یک تلفن، گرهگشایی میشود.
احسان جاویدی، نه بسیجی است، نه سپاهی و نه ارتشی، اما آرزوی حضور و جهاد دارد و بالاخره خانم جان صدایش میزنند.
روایت از پرواز ایران به دمشق آغاز میشود. از حرم حضرت عمه و دردانه حضرت ارباب...
اما این بار جنس روایت و دغدغهها متفاوت است. مثل همیشه صدای توپ، تانک، مسلسل، شلیک و نارنجک هست و نیست. هست، ولی محور ماجرا نیست.
روایت اصلی، بیمارستانی است درست در منطقهای که خانواده داعشیها را آنجا جمع کردهاند. خانوادههایی که حالا بدون سرپرست رها شدهاند و باید به آنها رسیدگی کرد.
و به دکتر احسان (به تعبیر سوریها که به پرستارها هم دکتر میگویند.) مسئولیت راهاندازی و تجهیز بیمارستان، داده میشود. او که از ابتدا، مخالف رسیدگی به این افراد است. خانواده افرادی که الان در جبهه مقابل میجنگند، روزی میشود وکیل مدافعشان و برای رساندن آذوقه و مایحتاج به در و دیوار میزند...
داستان دکتر احسان، روی دیگر حضور ایران در منطقه است. پرچمی که حتی برای خانواده داعشیها و مسلحین، تنها نقطه امید است. خانوادههایی که مردهایشان روبروی نیروی مدافع حرم میجنگیدند، حالا نام فرزندانشان را به نشانه احترام، علاقه و سپاسگزاری، احسان و سمیه (نام همسر آقای جاویدی) میگذارند.
روایتی که فقط ۴ ماه طول میکشد و بعد از آن، دیگر دکتر احسان به آن منطقه برنمیگردد.
همسایههای خانمجان، روایتی آرام، زنانه و روانی است که آقای احسان جاویدی تعریف میکند و خانم زینب عرفانیان، به تصویر میکشد...
قلمت مستدام رفیق!
پ.ن:
۱. از فضل پدر هم حاصلی به آدمی نمیرسد، چه رسد به فضل رفقا... ولی سخت است رفیق را خانم عرفانیان صدا بزنم. :). رفاقتی که به اسم حج شروع شد. در مجلس روضه حضرت ارباب، پا گرفت و امید دارم در زمره حسن اولئک رفیقا باشد
۲. زیارت مفجعه، که در کتاب به آن اشاره شده، زیارتنامه معتبری نیست و سند مخدوشی دارد، هر چند هنوز ظاهراً کتابچههایش در حرم حضرت عمه، وجود دارد. دوستانه خدمت نویسنده کتاب عرض کردم و با روی باز پذیرفت، اما فرصت اصلاح، گذشته بود.
۳. پوشش کتابخوانی بیان، از اینجا و همت عزیز بزرگوار خانم دزیره، شروع شد. از کتاب آرام جان آغاز گردید و در دومین قدم، همسایههای خانم جان را با اهالی بیان خواندیم. الحمدلله رب العالمین
۴. بزرگواری لطف کرد و نوشت: جز «من» در نوشتههایم ندیده است. روایت، از من شروع میشود و به او میرسد... اینجا گاهی از نعمات مینویسم که او امر فرمود: فاما بنعمت ربک فحدث. گاهی سرنوشت منیتهایی را میگویم که به او رسیده است. با احترام
والعاقبة للمتقین
چقققققدر وقت است از شما نخوانده ایم
طیب ا....
التماس دعا
حال و روز مشوشی دارم