تجربه جدید
بسمالله الرحمن الرحیم
اینجا نوشته بودم از تجربه مجلس داشتن... از تجربهای سخت، سنگین، پر استرس.
این رمضانالمبارک، باب جدیدی باز شد.
این بار خانم جلسهای بودن را در ابعاد جدیدی، تجربه کردم... یک زمانی از این عنوان، مثل حاجخانوم دوری میکردم و حالا دوستش دارم.
هر روز از خجالت آب شدم! و فقط این جمله در گوشم زنگ میخورد: و کم من ثناء جمیل لست أهلا له نشرته
لحظه به لحظه سعی میکردم حواسم باشد تکبر جای چیز دیگری را نگیرد.
یادم نرود قرار نیست همه فن حریف باشم.
ششدانگ حواسم جمع باشد که نگذارم کسی خودش را بهخاطر حقیر، تحقیر کند... اسبابی فراهم کند. کفش جفت کند، جانماز پهن نماید، یا اسباب نشستن فراهم کند.
چند روز اول، میز و صندلی گذاشتند و راحت نبودم.
یک روز صندلی فراموش شد و نشستم روی زمین و دیگر پشت میز نرفتم.
روزهای اخر، فقط به گذاشتن بلندگو، بسنده میشد.
و کم من ثناء جمیل لست اهلا له نشرته
پ.ن:
۱- خدا شاهد است برای چیز دیگری جز وظیفهای که فکر میکنم در نشر معارف دین دارم، نرفتم. الحمدلله بازخوردهای حضوری و غیرحضوری خوب بود و این نیست جز به برکت قرآن حکیم.
۲- درباره هزینه، نه قراری گذاشته شد، نه سؤالی کردند و نه چیزی گفتم. روز آخر موقع خداحافظی، مسئول کلاس کارت هدیهای، هدیه دادند که الحمدلله روی کارت، مبلغش درج نشدهبود. مسئول بسیج خواهران، اصرار که مبلغ کارت را چک کنم، چون حدس میزد کمتر باشد. پا روی نفسم گذاشتم و گفتم نه... هر چه هست، بیشترش سهمم نبود. شاید فقط صد هزار تومان داخلش باشد. واقعا نمیدانستم و نمیخواستم بدانم. هر چند شیطان نگذاشت و مبلغ تقریبی کارت با تراکنشهایش معلوم شد. بیشتر از انتظارم بود. هنوز به رزق من حیث لایحتسب، نرسیدهام.
۳- برکات این جلسه، برای حقیر کمنبود. خیلی بیشتر از مستعمین و حاضرین.
۴- شعار میدهم؟! حرفمفت میزنم؟! ساندیس خورم؟!
تنها جوابی که دارم: در همین کشور زندگی میکنم و مرفه بیدرد نیستم. همین
۵- حرف تلمبارشده زیاد دارم...
۶- چهل سالگی... سلام!
برای حل امتحانی الهی که سه سال است درگیرش هستم، دعا میفرمایید؟!
اللهم عجل لولیک الفرج و العافیة و النصر و اجعلنا من أنصاره و أعوانه و شیعته و حزبه و المستشهدین بین یدیه بحق محمد و آله الطاهرین
والعاقبةللمتقین
اخ جون امتحان
اخ جون چهل سالگی
آخ جون جلسه
آخ جون بازخورد
اخ جون دعا
التماس دعا
تبادل لینک در قنوت