بسم الله الرحمن الرحیم
ان‌شاء الله فقط برای او، در مسیر او و برای رضای او بنویسم.

اللَّهُمَّ اسْتَعْمِلْنِی لِمَا خَلَقْتَنِی لَهُ
خداجونم!
روز اولی که تو عالم ذر، نگام کردی و گفتی تو هم برو دنیا، برام برنامه ریخته‌بودی یه جایی باشم، یه باری بردارم، یه کاری بکنم، مگه غیر اینه؟ منو بذار همونجا خداجون! دقیقاً همونجا...

بسم الله الرحمن الرحیم

  • قبلاً در یک پست، با عنوان خاله بتول نکاتی را دربار سریال طوبی گفتم.
  • تمام شد. اسمش را بگذارم خیانت، خشن می‌شود؛ اما کم‌لطفی فیلم‌نامه نویس این بود که داستان گم‌شدن پسر طوبی را از یک روایت مذهبی ـ انقلابی، به روایتی درام و سهل‌انگاری تبدیل کرد. پسر مفقود خاله بتول، انقلابی و عضو حزب الدعوه بوده و برای رسیدن به ایران و جنگیدن علیه صدام، مسیر کویت را انتخاب می‌کند که مفقود می‌شود تا امروز... بعد آن وقت توی سریال، این مفقودشدن پسر را به در صحنه فرار طوبی، همسر و خواهر و بچه‌هایش از دست مأموران مرزی ایران نشان دادند. سوار قایق می‌شوند و یکی از بچه‌ها با سبد در آب می‌افتد و در لحظه غیب می‌شود...
  • متأسفانه طراح صحنه و لباس، تا حالا پایش را در جاده اربعین نگذاشته بود. وگرنه طراحی پرزحمت این همه مواکب را به سبک ایرانی کار نمی‌کرد. کاش لااقل 4 تا مستند درباره پیاده‌روی اربعین دیده بود. اصلاً وقت می‌گذاشتند و این صحنه‌ها را در پیاده‌روی ضبط می‌کردند؛ بهتر از این بود که اینقدر فضای مواکب با واقعیت، فاصله داشته باشد.
  • قسم جلاله نمی‌توانم بخورم. ولی تا بحال بعد از ده بار که توفیق شده و در پیاده‌‌‌‌روی اربعین حضور داشتم، محل اسکان خانم‌ها یا داخل خانه است، یا با پارچه‌ای محصور شده است. اینجا متأسفانه حتی در خانه حلّه هم فقط یک طرف خانم‌ها بودند و طرف دیگر آقایان و این خلاف آن چیزی است که تا بحال دیده‌ام. (تازه قدیم‌‌ها این حریم‌ها بیشتر بود.)
  • نویسنده فیلم‌نامه هم در زمان و مکان نمی‌گنجد. از یک طرف قسمت اول سریال از دهه پنجاه شروع می‌شود و قسمت آخر در سال 82 می‌گذرد؛ و نمی‌دانم احتمالاً حساب و کتاب همه عوامل اشتباه است که سال 82 نه! 83 می‌شود چهلمین پیاده‌روی اربعین طوبی! اگر از همان سال 50 هم حساب کنیم، که همه سال‌ها را هم رفت، سال 83 می‌شود 33مین سال! نه 40 سال... :/
  • حالا بماند که سال 82 اینقدر سفر ایرانی‌ها راحت نبود و نرفتند. (انگار از لای بُته به‌عمل آمده‌ایم.) و امنیت نبود. پیشنهاد می‌شود روایت آقای محمدعلی فارسی با عنوان «زنده‌ای که از یاد نمی‌رود» در کتاب زان‌تشنگان (روایتی از زیست روضۀ محرم) انتشارات اطراف بخوانند. این یک روایت مستند به قلم کارگردانی است که سال 82 با گروهی به صورت غیررسمی و غیرقانونی عازم عراق می‌شود تا اولین اربعین بعد سقوط صدام را به صورت زنده پوشش‌دهد. خواندن این روایت خالی از لطف نیست تا بفهمیم سال 82، وضعیت عراق به چه شکلی بوده‌است.
  • و از باب مکان! اولاً حله، در مسیر پیاده‌روی نجف تا کربلا نیست. نجف تا کربلا، دو مسیر دارد. جاده اصلی و طریق‌العلماء و البته طریق فرات (دو مورد اخیر در ابتدا و انتهای راه بهم می‌رسند. ولی میانه راه از هم جدا می‌شوند. حالا بماند که مجموع مواکب کمتر است و به این وسعت نیست.) ثانیاً فاصله حله تا کربلا، چهار پنج ساعت نیست. الحمدلله یک بار از حله به سمت کربلا رفتم. حداقل دو روز راه است و با پای آهسته طوبی هم بیشتر طول می‌کشد.
  • نمی‌فهمم چرا اینقدر هدفمند، تلویزیون تلاش می‌کند روابط مان دونامحرم را مثل دو دوست نشان‌دهد. چرا به ضرورت تلویزیون تبدیل شده‌است. چه فخرالدین و آنیه؛ چه بعداً مصطفی و سحر! والاع اینگونه نبوده و نیست بین خانواده‌های مذهبی! قدیم‌ترها بدتر... چرا همه چیز را می‌خواهید عادی سازی کنید که بله، مشکلی نیست... چرا هست! اتفاقاً هست. زیاد هم هست. :/بعد دیبا و رسول که نامحرم هستند، با هم به سمت کربلا راه می‌افتند، مصطفی و سحر هم همین‌طور!
  • این رفت و برگشت بین فارسی و عربی هم مسخره بود که همه دیالوگ‌ها فارسی بود و مثلاً یوسف متهم می‌شد که فارسی بلد نیست! نمی‌فهمم یعنی چه! یا عین همه مجموعه‌های قدیمی‌تر وقت بگذارید و بخش‌های عراق را عربی بسازید (مثل سریال وفا) یا اینگونه دیالوگ‌ها را حذف کنید...
  • استفاده از بازیگران بی‌حجاب و بی‌قید در مجموعه‌ای تلویزیونی که قرار است ترویج مذهب، اربعین و امام حسین (علیه‌السلام)  را در جامعه کنند، جز نتیجه عکس، چیزی ندارد.

والعاقبة للمتقین


پ.ن:
این پست هم برای 23 مهر بود که منتشر نشد.